صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج

حذف به قرینه ی معنوی


با صدای کشتی هایی که جایگاهشون و ترک میکنن و جاشونو رو به کشتی  های دیگه میدن ،نگا هم رو از موج ها میدوزم به اسکله،صدای اکاردئون  فرانسیس از دور میاد  دلگیر مثل همیشه میشینم روی عرشه ی کشتی  

، اهای الیوت اون شیشه ی ویسکی رو بیار  باید برات قبل راه افتادن چیزی تعریف کنم،اون چهر پایه ی لعنتیم با خودت بیار ،بشین

 میدونی من جنازه های زیادی رو روی این آب دیدم

تلما،رامونا،هیلدا ،دنیرا.من روز مرگ تلما این جا بودم مثل همین امروز 

داشتم ویسکی میخوردم  یادم  میاد باد بردش توی گرداب ،جسدش رو کوسه ها خوردن از صورتش هیچی باقی نمونده بود گمونم  روز مرگ هیلدا تو اینجا بودی اره همون روز که فرانسیس  اومد برای اولین بار روی این کشتی و هیلدا داشت لنگر رو بالا میکشید  .یادته!؟

نفهمیدیم اون روز چرا  جیانلوئیجی رو جنون  گرفت و شیشه ی ویسکی رو زد توی سر هیلدا خودت که بهتر میدونی جیانلوئیجی هیچ وقت لب به الکل نمیزد ولی خوب اون روز

یهو الکل خورد ،جسد هیلدا رو توی یه ابگیر پیدا کرده بودن

مرغای دریایی چشماشو خورده بودن،میدونی که من همیشه میگم مرده بدون چشم توی برزخ سر در گم میشه راهشو نمیتونه پیدا کنه اره الیوت این اسکله مرگ ها ی زیادی رو به چشم خودش دیده من رد تموم جسد ها رو توی اب دیدم

رامونا رو یادت هست!؟ همون دختره ی مو قرمزی کک مکی رامونا رو همه خوب یادشون مونده همدم همه ی مسافرای بندر بود ،به صرف سیگار ،الکل،...اون روز فلچر برام یه کمان اورده بود فک میکرد میشه باهاش ماهی گرفت

مرتی که ی دیوانه یه تختش کم بود 

رامونا کمان و دید و گرفت تو دستش که ماهی های توی اب و شکار کنه که نمیدونم نفهمیدم چی شد 

جیانلوئیجی از پشت چاقو رو زد توی کمرش ،جیانلوئیجی 

هیچ وقت دست به این چیزا نمیزد سرش مدام توی روزنامه ها بود .الیوت تو که باید بهتر بدونی تو مدت ها باهاش توی اون کانال کثافت زندگی میکردی ،یادته هرروز دست پر میومدی برای ماهی ها ،هر روز با یک موش مرده

شده بود تفریحتون که شب تا صبح قمار کنید و موش بگیرید

راستش جسد رامونا هیچ وقت پیدا نشد ،ولی من انگشتششو توی دهنه یه ماهی دیدم انگشتاشو میشناختم همون انگشتر مروارید همیشگی توی انگشت اشارش بود ،من انگشتشو خوب یادمه

جیانلوئیجی رو دیشب دیدم مثل همیشه نشسته بود به صدای اکاردئون فرانسیس گوش میداد و سرش لای روزنامه ها بود

نمیدونم از کجا خوندن نوشتن بلد بود روی روزنامه ها رو با ذغال پر میکرد از نوشته ،پر مرغ ماهی خوار ،پر چشم،

الیوت اون روز که امانوئل برامون گوشت خوک دودی اورده بود رو یادته!؟ همون روز که روی کشتی جشن اخر سال گرفته بودیم همون روز که کشتیه جیانلوئیجی سوخته بود و ما ویسکی میخوردیم و میرقصیدیم!؟ دنیرا نشسته بود برای 

جیانلوئیجی قصه ی دزدای دریای رو تعریف میکرد  از شجاعت اون ددزدا می گفت ،هه ،بلند بلند میخندیدن یادته!؟

انگار پاک یادش رفته بود که کشتیش سوخته

صبح روز بعد همه جا رو گشتیم جیانلوئیجی نشسته بود و یه تیکه سنگ بزرگ تر از خودشو بغل کرده بود غرق خون

الیوت جیانلوئیجی هیچ وقت نمیتونست حتی یه لیوان رو درست برداره دستاش همیشه میلرزید 

اون روز یکم جلو تر زیر فانوس دریایی 

جسد دنیرا رو لا به لای صخره ها پیدا کردم جسدش باد کرده بود و کبود

بیا بیا بشین فرانسیس ،الیوت برای هیلدا،رامونا،دنیرا،تلما ویسکی بیار 

نمیدونم امشب جیانلوئیجی کجاست 

شما ندیدینش!؟

اگه دیدینش بهش بگید آنیسا رد همه ی جسد های روی 

این دریا رو دیده ،نترسیده ،

الیوت این گردنبند رو امشب که قمار کردید بده به 

جیانلوئیجی

بهش بگو این بار روی روزنامه های لعنتیش صلیب بکشه

خوش اومدی امانوئل

به موقع اومدی ،؟اگه 

جیانلوئیجی رو دیدی بهش بگو 

من تلما رامونا هیلدا دنیرا نیستم

من آنیسام

برای من بادبان بیاور 

 حالا که همه اینجا دور هم نشستیم بخوریم به سلامتیه جیانلوئیجی