صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج

باگراد


آستین  همین امروز که اومدی با خودم فکر میکردم که کاش  روزی که این خونه رو میساختن اینقدر ساعت توش نبود تو نگاه کن ساعت که به دوازده میرسه از دم در ورودی صداها شروع میشن تا طبقه ی بالا درست همینجا که ما نشستیم  تو که بهتر از همه میدونی من یکشنبه ها که میرم کلیسا  که شمع روشن کنم هیچ وقت صحبت های پدر روحانی رو گوش نمیدم و مدام توی گوشم بیورک داره سان دی ایز گلومی میخونه و من تصور تابوتم میشم توی کلیسا،کلیسای زیاد بزرگی نیست استینخودت که اونجا بودی ،من اهل تجمل نیستم یعنی خوب داشتم به هاروتیون هم  همینو میگفتم که ترجیح میدم همین گوشه کنارای باغ جسدم و بسوزونید و نهایتا محض رفع دلتنگیتون خاکسترش و نگه دارید درسته که توی ایین ما رسم نیست ولی خوب من اهل رسم و رسومات نیستم  یادم میاد اون روز که رفته بودم پیش آراکس مثل همیشه بی این که بدونه من میرم برام قهوه درست کرده بود و ورق های تاروتش رو روی میز پهن کرده بود ،استین من اهل کشیدن کارت نبودم،اونروز فقط نشستم به صدای ناقوس کلیسا گوش کردم  و اراکس برام از پدر کشیشش گفت که اومده به خوابش و اون ازون روز شروع کرده به فال قهوه گرفتن من حتی شنیدم مرگ یه آدم رو هم پیشبینی کرده  و خوب پیشبینی که نه دخترک بیچاره از در که بیرون رفته زیر ماشینا  له شده،درست نمیدونم من فقط میرفتم اونجا که باهاش حرف بزنم خیابونی که خونش توش بود رو دوست داشتم

،استین این خونه خیلی بزرگه صدای پاندول ساعت ها مدام توی سرم میپیچه  من خیلی وقته که با شمع هایی که هاروتیون بهم داده این اتاق رو روشن نگه میدارم،یادت میاد اونروز که داشتم درست میرفتم زیر چرخ های اون ماشین هاروتیون کشیدم و کنار و گفت خدا تو رو خیلی دوست داره!؟ خوب اگه دوستم نداشت اون روز هاروتیون رو نمیدیدم و اینجا پیشه تو توی این خونه ی متروکه نبودم از وقتی که پاپا مرده 

دست به طبقه ی پایین نزدم و روی همه ی مبل های نشیمن پارچه ی سفیدانداختم بعد از مرگ پاپا مرگ میناس از همه برام بدتر شد خوب اون مادرم بود و نزدیک ترین از وقتی که اون هم رفت من فقط توی این اتاق زندگی میکنم لا به لای شمع هایی که هاروتیون بهم داده و مدام نامه های قبلیش و میخونم که از ترس و تنهایی توی این خونه از دست نرم،چرا من باید اونقدری زنده میموندم که مرگ همه ی اونا رو ببینم!؟

الان چند وقته که دارم به هاروتیون نامه مینویسم و همه ی نامه هام برگشت میخورن خوب من منتظرم استین منتظر این که جای صدای 

پاندول این ساعت ها صدای پاهاش توی سر سرا بپیچه و درست اونجا 

زیر اون لوستر صدا بزنه لوسینه  و من تمام پله ها ی مزخرف این خونه ی مخروبرو تا پایین بدوم ،استین من هرروز نامه مینویسم ولی خودت که میدونی، کشوی سفید زیر اون اینه رو باز کن،دیدی!؟ پر از نامست

خوب من همیشه عزیزترین نامه ها رو براش میفرستم میدونی که دوست ندارم نگران تنهایی من توی این خونه باشه برای همین اون نامه ها اونجاست آستین حتما پست اشتباه میکنه مگه نه!؟ چون من همه ی نامه ها رو خودم با ادرس درست و با تمبر میفرستم حتی دقت میکنم که تمبر ها مورد پسند هاروتیون باشه میدونی که اون دقیق ترین ادمی که میشناسمه دوست دارم لحظه لحظه ای که از من چیزی به دستش میرسه خوشحال و ارومش کنه برای همین من اون نامه ها رو هیچ وقت نمیفرستم و سکوت میکنم ،آستین تو خوب میدونی که ته همه ی نامه ها ازش میخوام که دوستم داشته باشه من هرروز شمع روشن میکنم من گردنبند های صلیبم رو به نیت اون میندازم

استین  امروز علاوه بر نامه بهش تلگراف زدم ،این روزا میترسم 

اینقدر جواب نده تا گوشه ی این خونه دق کنم اونوقت دیر شده و 

من برای همیشه صدای پاندول های مزخرف این خونه رو نمیشنوم

 استین من اینجا نشستم  مثل بچگی هام تو رو بغل کردم و تو فقط داری

پلک هات و باز و بسته میکنی یادم میاد میناس اونروز تو رو برام ازون  خانم پیر توی کلیسا خرید همون روز که  برام شمع روشن کرده بود