دفتر خاطراتم رو خونده بود یک صفحه نوشته بود و خط زده بود، جز چند خط،
تو خود را محور جهان میدانی و فکر میکنی جهان حول و محور تو میگردد و…
منتها فرصت نشد بنویسم، بگویم ، در من کسیست شاهد مرگ و زوال خود، من از من نوشتم چون تنها کسی بود که فکر میکردم میشناسم، تنها کسی بود که میخواستم گم نشود، من اخرین مسافر روی صندلی،من از خودم نوشتم تا فراموش نشوم، من مرده ام، جنازه ی در راه خانه ام،نشد، نگفتم،من روح چندتا جسدم از سیاهکل، ادم ها به من فرصت حرف زدن، شنیده شدن ندادند و من نگفتم که من جز خودم به کسی دست نبرده ام .