صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج

تسبیح دانه دانه فروریخت...

مادرم کتاب میخواند ،هرچه بود قرآن نبود..مادرش قرآن می خواند ولی ،تسیبح میگرفت دستش ..سرخ..سرخ بود که روی گلویم پیچید...رنگ بود که میپاشید سبز دویده بود زیر سینه هایم و سیاه..و سیاه...الا به ذکر الله تطمین القلوب...قلبم بود بالای سینه هایم الا به ذکر الله سبز...سیاه بود...الا به ذکر الله سرخ..سرخ بود که میدویدم ..من بودم که میدویدم ...الا  به ذکر الله تطمین  القلوب ..قلبم...تنم بود که داد میزد الا به ذکر الله زمزمه میکرد..بسم الله سرخ..بسم الله سبر...الله قادر مطلق سیاه....مادرم قران هم خواند بود...مادر یزرگش هم...الله هو الغفور رحیم.....الله کجا بود؟ زیر گریه های مادرم که نبود..زیر کبودی های تنم که نبود..الله من شیطان رجیم که نبود...کجا بود که میدویدم..که سیاه شدوسرخ و سیاه...الا...الا...همیشه ما بین نماز هایم هم همین بود..شک..کدامم رکعت است..الا به ذکر تابوت..الا ..الا به چه..یادم نیست..شک کرده ام...کدام سجده بود..کدام بود ..که پاره شد...سرخ؟..سیاه؟...سبز؟!! الا...،الا...پاره شد رکعت دوم بود...فرو ریخت...