صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج

ماست بدن هلو یا ماست میوه ای هلو

این پست میتواند ادامه ی پست قبل باشد، میتواند نباشد.

صفحه را باز کردم، توی اشپزخانه میم نشسته ام، چایی رو به رویم طبق معمول یخ کرده و من حس خالی بودن دارم، نه تهی بودن، شاید سبک بودن که چون عادت ندارم ، برایم عجیب است، عجیب است که ادمی چیزهایی را که عادت نداشته یا نکرده است را عجیب بپندارد، مثل یک شنونده ی خوب، ذوق صحبت راجع به موضوعات حدید، یک خواب نصف نیمه ی ظهر پنج شنبه، یک مهربانی لطیف مثل ماست بدن هلو، که به عقیده میم شهوانیست به عقدیه ی من  نرم و مهربان. چیزها برای هر نفر فرق دارد تصور کنید یک خانه ی ثابت با ادم عای متفاوت را، احتمالا اگر من باشم نشسته ام و چایی ام یخ کرده، میم باشد راجع به پرده های زرشکی حرف میزند، نفر دیگر احتمالا کنش های دیگری دارد، یعنی میخواهم بگویم تجربه ی زیست در یک جای یکسان برای ادم های متفاوت و رویکردشان به موضوع که مثلا همین خانه ، دارم از موضوع اصلی فرار میکنم، هرگونه ارتباط ساختن، این بار ادمی را به جای خانه فرض کنید، کنش این ادم نسبت به ادم مقابل فرق دارد و حتی رویکرد دیگران نسبت به این ادم و این شگفت انگیز است، که با توجه به این که از دید بیشتر انسان ها تکراری است اما متفاوت است. مثلا اگر میم راجع به بوی هلو نظر بدهد با نظر الف، م.م،والف.الف والف .ب، فرق دارد . بوی هلو همان است، نظر ان ها متفاوت و روش بیان و انتقال ان در ان ها متفاوت هست، پس هرچیز یک بار اتفاق میافتد و دیگر تکرار نخواهد شد حتی اگر ادم های یکسان مجدد تلاش کنند که نظریه ی متفاوت نسبت به بوی هلو ابراز کنند ، باز مشابه بار قبل نیست، چرا که فشا و مکان و رویکرد انسان مقابل و خود ان ها متفاوت شده است.و میزان نگاه کردن و متوجه شدن و درک کردن ابراز و بیان و شیوه ی انتقال، فرایندیست که منجر به اگاهی از فرد رو به رو میشود و شاید حتی بتوانیم دیدگاهش را با تمام تکرار نشدن هایش بسط دهیم به نوع ابراز و درک ان فرد به محیط و پیرامون ان شخص، که باز تا حدود زیادی احتمال خطا دارد اما شدنیست، پس شناخت دیگری با گوش دادن و نگاه کردن و درک کردن از تمامی فرایند های انتقالی صورت میگیرد. رویکرد من از زمانی که هوشیاری اندکی نسبت به ادمی یافته ام تغییر کرده است، گرچه ممکن است راهی تکراری به نظر بیاید اما قطعا تکراری نیست.

رول مرغ با سس نمیدانم چی یا میتوانم عکسش را برایتان ارسال کنم

یک چیزی یک جایی به ذهنم سپردم که بعد بیایم اینجا برایتان بنویسم، منتها یادم نیست، پس طبق معمول هرچه به ذهنم میرسد میگویم اگر عالیجنابان ناراحت نشوند،که به تخم های نداشته ام هم نیست،سوار تاکسی شدم، همان اسنپ شما که گزینه ی من عجله دارم اضافه کرده و عجله هم نداشته باشی باید عجله کنی که پول بیشتری بدهی ، در این زمینه باید بگویم که تاکسی های بالاشهری برای شمال نشینان با مرکز شهری ها فرق دارد، مثل ما بقی چیز ها، مثل اب انبار که هتل بوتیک شده و یک وعده غذایش ٢٧٠ و برای جیب مبارک بالا نشینان ذره ای نگرانی ایجاد نمیکند اما برای من چرا، یا حتی برای شما شاید، یک تاکسی ساده مرا برد به سیستم مزخرف اسنپ، به بوتیک هتل حنا و حالا برگردم به ما بقی ماجرا، که چون فاصله افتاد بین نوشتن این متن فراموش کرده ام و حالا بعد صحبت با بینی عملی به جاهای دیگری مثل امنیت و مراقب خود بودن کشیده رها میکنم و بعدا ادامه میدهم مثل سریال های مزخرف تلویزیون، مثل چندشنبه های خوب شما، مثل ادامه ی مزخرفات شما، مثل داستان کردن ادم ها برای رونق وبلاگ شما، و بله شما، من مثل شما اتقدر به رتبه ی ارشد گه بودن نرسیدم.

فعلا با اجازه رفع زحمت میکنم تا ادامه بدهم

یک

نمیبینی اش، پیدا نمیکنی اش، درست مثل صبحی که بیدار میشوی، نور کمی در اتاق پیچیده، پهلو به پهلو میشوی، دستت را به هوای موهایش جلو می بری و نیست، خیلی وقت است که رفته است و یا هیچ وقت انجا نبوده است، کنار تو، پهلو به پهلو.

دو

نمیبینی اش ، پیدایش نمیکنی درست مثل صبحی که گرگ و میش است، صدای جیرجیرک ها می اید، بوی نم باران را میشنوی ، پهلو به پهلو میشوی، به هوای موهاش دست هاید را جلو میبری ، خیلی وقت است که نیست و یا خیلی وقت است که رفته است، دست خط اش اما روی میز کنار تخت است.


سه

دوست داشتنش را باید بین خط ها ، سفیدی کاغذها، حاشیه ها،کلمه هایی نامربوط و یا شاید مربوط پیدا کنی.