صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج

شیشه ها را خاک گرفته و به دلیل داشتن نرده های فلزی قابلیت تمیز شدن ندارند.

به نظر من روابط پیچیده و عجیب است درست مثل آدم ها، در واقع این آدم ها هستند که محتوای روابط را پیچیده و عجیب میکنند، عدم شفافیت احساسات، عدم شفافیت شخصیت ها، عدم شفافیت ، من را به یاد شیشه های خاک گرفته با پرده های قرمز می اندازد، یاد  ، الف، یاد ان که دستم خورده بود به قهوه و فنجان را روی ستون روزنامه ای با اسمش ریخته بودم، یادم نمی اید که عکسش بود یا نه، تصویر برای من شفافیت ندارد، مثلا همین الف، تصمیم گرفته بود که با ف حرف بزند ، که ف کاری برایمان بکند ، اما خبر نداشت که ف عدم شفافیت دارد، ادم هایی که عدم شفافیت دارند، قابل اعتماد نیستند، مثل نویز هستند، مثل برفک وسط فیلم مورد علاقه، مثل نور موقع میگرن.برای من عجیب است که ادم ها با هزار نفر صحبت میکند به هزار اپلیکیشن پناه میبرند ، اما مستقیم با کسی که باید صحبت نمیکنند.عدم شفافیت بوی ترس میدهد. ترس، داشتم سعی میکردم که برای ترس تصویری ارائه کنم، اما دامنه ی تصویر از ترس وسیع است، یعنی چیزهای زیادی ممکن است باعث ترس شوند، نداشتن اجاره سر ماه، نداشتن لقمه نان برای خانواده، قلدری بچه های مدرسه، ترس بر ملا شدن دروغ های گفته، ترس از تنها ماندن، طرد شدن,از دست دادن عزیز،ترس از اینده.مثلا میم .میم روز که برای دومین بار در زندگی پشت موتور نشسته بودم با صدای بلند پرسید میترسی؟ گفتم نه، گفت دروغ میگی؟ گفتم نه ازین چیزا نمیترسم ، بعد بلندتر پرسید پس از چی میترسی و من فکر کنم توی خیابان فاطمی با صدای بلند فریاد زدم از این که ادم ها دوستم نداشته باشند. البته میم  یکی از غیر شفاف ترین ادم هاییست که شناختم ، فکر میکند غیرشفاف بودن پیچیدگی کم تری می اورد، درست مثل میم مشدد، او‌هم فکر میکرد نگفتن و شفاف نکردن همه چیز را آسان تر میکند.نزدیک بودن توقع می اورد، لزوم نزدیک بودن از دید من شفافیت است و خوب حق دارم که متوقع باشم که نزدیک ترین افراد به من این مورد را در رابطه با من بدانند و شفاف باشند. و حق دارم که از عدم شفافیت ناراحت شوم و حالا به جای این که از اینکه ادم ها دوسنم نداشته باشند از عدم شفافیت بترسم و‌مشکل نزدیک شدن به آدم ها داشته باشم و بعد از این که پی برده باشم بعد از این همه سال به عدم شفافیت ها و عدم برخورد مناسب با من به عنوان یک فرد نزدیک،که اسامی مختلفی داد، دوست، معشوق، عشق، جان، خواهر، برادر، مادر و…ضربان قلبم بالا برود، حجم هوای اتاق برایم کم بشود و‌حس خفه شدن داشته باشم خفگی بر اثر عدم شفافیت.



صخره بود، فرو ریخت.