صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج

زدم سرشونش برگشت میتونستم خیلی حرفای دیگه بزنم ،میوتنست خیلی حرفای دیگه بزنه حتی میتونست حرف نزنه بغل کنه ، نکرد


میخوام برات بگم  ادم خیلی کارا میتونه بکنه، خیلی تصمیما میتونه بگیره ،به وقتش ولی میباس ادم باشه...


مثلا  اگه همین بازیا هست دومینوها که میزنی تو یه سوت میسره زمینو یکی یهو بپره جلو یکیشو بگیره دیگه تا اخر نمیسرن رو هم 



چندروز پیشا داشتم  نخای پرده ای که تو گذاشتم میشکافتم بعد هی نمیشد ، هی خود   پرده روش سوراخ سوراخ میشد برگشتم گفتم دقیقا کی گفته بافتن سخته  رشته کردن اسون؟ 


حالا وایسا باز طوفان شد ازین گردی کوچیکا که یهو ریز ریز میپیچن دایره های بزرگ میشن و تا میای نگاش کنی هرچی داشتی با خودش ورداشته برده 


مثلا من خودم دیدم تو یکی از همین طوفانا، دایره کوچیکا پیچیدن

دوره یه ادمه ورداشتن بردن پرت کردن اونطرف تر


ولی میخام بگم ادمه دیگه ادم نشد.





اندک جایی برای ماندن، اندک جایی برای زیستن


میدونی ادم به خونه احتیاج داره یه جایی که بدونه همیشه هست 

هیچ وقت از جاش تکون نمیخوره و میشه توش اروم بود ، حالا بذارین دایره هامو بکشم  از نداشته ها تا دلت بخواد  همیشه میشه حرف زد.