صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج

کبود

بیا

یک بار

شانه 

بزن

موهایم

را

Highway

Vanilla absolut

میم مشدد

به وقت نبودنت

مسجد نیمه کاره

توی مه

اذان میشد 

بتادین

چشمام و بسته بودم و تند تند با دست چپم نکزت میزدم که یهو  پرستارهبرگشت به زن کناری گفت برسی خونه استراحت کنی خوب میشییهو بلو ایسلند توی گوشم پلی شد و یاد اولین روزایی که پام و گذاشتم تهران ،همون روزا بود که این اهنگ و شنیدم واسه من تهران امریکن دریم نبود،یه جای دیگه بود عین شهری که ازش اومده بودم مثه شهری که بیست سال توش زندگی کرده باشی و یه خیابون بلد نباشی و سعی هم نکنی یاد بگیریش منتها وقتی اومده بودم فکر کردم خوب اوکی میتونم به همین سادگی تهران باز برام یه جایی بود پر کثافت کاری که فقط من هنوز ندیده بودمشون من یه پافشاری عجیبی توی زندگیم داشتم که هر ادم گهی ته دلش یه بچه ی پاک ! و حتی اگه بیست بار با مدل های مختلف هم به من نشون میدادن با دست خودشون به من نشون میدادن دارم  میگم نشون میدادن!من پا می کوبیدم زمین که نخیر! اینطور نیست همیشه ته دلم از این میترسیدم 

که نشه بشم یه گرگ پاچه پاره و یه بار که بخورم به یه ادم که ته دلش یه بچه اس و دنیاش و خراب کنم واسه همین پا میکوبیدم زمین و پافشاری .

غربیا به این میگن هوم سیک اره احتمالا هوم سیک شدم

ولی وقتی میشینم فک میکنم که رسیدی خونه استراحت کنی خوب میشی تازه سیک میشم و تو گوشم پلی میشه نو پلیس لایک هوم

و من کرخت میشینم یه گوشه باید اینجا به اطلاعتون برسونم که من دونده ی خیلی  خوبی هستم چندین مدال هم دارم مثلا دقیقا امروز که معیار پیشرفتم شد خط فرضی دبیرستان صفر به بالا و صفر به پایین

و شنیدم که از منفیه ده به منفیه پنج پیشرفت داشتم  باز دلم خواست ول کنم و بدوم گفتم که من دونده ی خیلی خوبی هستم

من حتی الان به بلند بودن این نوشته ی تخمی هم فکر کردم بله! 

شاید حتی  دلیل این نوشته ها هوم سوییت هوم نباشه که نیست!

چندین بار خواستم بنویسم که شما خیلی....ولی پاک کردم! ولی باید به طور واضح براتون روشن کنم که من یک ادم بی دست و پای دست پا چلفتیم که به هیچ کجا نمیرسه من دفتر پلنر رنگی نداشتم هدفم رو هم روی در یخچال ننوشتم گوشیم هم ریمایندر نداره که موفقیت رمز زندگی ولی دلیل نمیشه که از این که هیچ چی نباشی ناراحت نباشی

روزی که پام و گذاشتم توی تهران لعنتی و ایکون های لعنتیش و از برج میلاد تخمی و میدون ازادی الکیشو و انقلاب کذایی دیدم،

درست مثل الان بودم درست مثل تصویرای مسخره ای که انتلکت های عزیز مسخره میکنن یه دختر با موهای بلند و ژولیده و پا برهنه با چشای وق زده که حتی از زیادی ادم های شهری که هیچ وقت بهشون نمیرسه ترسیده بود من وایسادم وسط خیابون های تهران ثابت ! فقط نگاه کردم و ادما با سرعت هرچه بیشتر رد شدن و من ثابت! سر جام! از اولشم قرار نبود توی پله های تمیز و براق پیشرفت کنار شما دوستان عزیز کاپ طلا یا نقره دستم باشه باید صراحتا عرض کنم که شما احمقید اگر که اینطور فکر میکنید! من دستم به خودم میرسه و همین کافیه و شما صراحتا احمقید اگه دارید این نوشته ها رو میخونید

چون الان میتونستید اسم یه نویسنده ی خلاق  یک فیلمساز توانا یک موزیک دان خردمند رو حفظ کنید که توی پله های پیشرفت با لباس های اطو کشیدتون یه وقت لیز نخورید و کاپ طلا به اطو کشیده ی بعدی برسه و شما از قافله عقب بمونید شاید هم میتونستید به طرز عمیقی  پای یکی از فیلم های لینچ گریه کنید یا نشسته باشید به جد عباس معروفی و یا شاید بکت بخونید یا حتی موتزارت گوش کنید که روحیه ی خلاقتون رو خلاق تر  کنه برای همین لطفا ضربدر کنار صفحه رو فشار بدید !

میم مشدد


یک روز نیز برای زندگی کافیست.

شعر ها عنوان ندارند


دریا

در جمعه جریان داشت


دریا سمت تو بود

تو سمت من 


چراغ ها را خاموش کردیم

به آب زدیم