صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج



آه تهران، تهران زیبای من، مرا باری دیگر در آغوش بگیر

اقامتگاه

یدونه فیلم فرستادم، گفتم اگه دلت برای جوی تنگ شده ، ببینش،شروع کرد حرف زدن ، حرف زدن و حرف زدن سه چهار ساعتی گذشته بود ،به خودش که اومد گفت چقدر حرف زدم، تو چطوری؟ چیکار کردی؟ خیلی خلاصه گفتم که اوضاع وخیمیه توی چندتا وویس با بغضی که حتی سعی نکردم فرو بدمش، گفت خیلی متاسفه، برام بغل سفت فرستاد ، تمام مدت فکر کردم که اولین باره که چند ساعت پشت هم حرف زده، چند روز بعد دوباره حرف زدیم چندساعت دقیق یادم نیست، طبق همیشه بازیه شیطنت امیز شرطبندی، اخر از دستش در رفت و گفت بریم برای رابطمون پیش تراپیست؟ جوابی نداشتم به رابطه امون دقت نکردم ، تا فرداش که دوستم اشاره کرد که گفته رابطتتون، روز بعد برام زد که استرس داره ، در حالی که خودم از اشک فواره بودم ویدئو کال کردم و شروع کردم خندیدن، از هر دری حرف زدیم حتی از عجیب بودن حیوون ها این که چقدر دنیای زیر آب عجیبه، ته اش قطع کردم ، پیام داد خیلی کار خفنی کردی که ویدئوکال کردی، هیچ وقت مکالمه ی جدی برای تبادل اطلاعات نداشتیم، هیچ وقت اطلاعات عمیق شخصی رو نشنیده بودم توی مکالمه ی بعدی ، جا رزرو کردیم ، اولش که بهم رسیدیم از عادت عجیب غریبگی استفاده کردم، ده ساعت بعد رسیدیم ، روز اول رسیدیم به یه کوه گفتیم از مار میترسیم، گفتم من که دارم میمیرم من میرم جلو، گذاشت قلدریمو حفظ کنم و کوله پشتیمو نگرفت اما سبک کرد بعد سه ساعت رسیدیم به قشنگ ترین دریاچه، روز بعد اما وسط دره، بین تمام کرم شب تاب های دورمون ، شهاب سنگ دیدیم،همونجا بوسیدمش،چون حتی اگه قرار بود نباشه ، اگه رفته بود الان بود ، تلاشش رو کرده بود، زور زده بود که حرف بزنه، که بتونه حالمو خوب کنه، فرداش وسط اب ، وقتی توی قایق از کنار قرن هفت هجری و خاطرات سومری ها رد میشدیم، اقای قایقران گفت اینجا قشنگه اینجا باید عکس داشته باشید، محکم دستشو حلقه کرد دور کمرم ،وقتی از کوه بالا رفتیم و گیر کردیم کوله امو گرفت، دستمو گرفت که نیوفتم، که نترسم،انگار از زمان بیرون افتاده بودیم و خودمون بودیم بین اون مکان سورئال، بین تمام خنده ها، توی یکی از همین روزا بود که صداش از زیر دوش آب میومد که دوووست دارم، دوست دارم و بعدش صدای خنده اش، من اما ساکت شدم، ترسیدم، که باز منو بذاره و بره ،که باز مجبور شم اون درد رو تحمل کنم، بینی عملی اما گفت باید قبول کنم ازش خوشم میاد و دوست دارم که باشه و بپذیرم که اون تغییر کرده همونجور که من و داریم همو میشناسیم، من هم خودم خوب میدونم که باهاش حالم خوبه، انگار وسط همون دره ام، همه جا تاریکه کرم های شب تاب دورمونن، از مار میترسیم ، شهاب سنگ میبینیم و همو میبوسیم.