صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج

une boucle d'oreille

De mille saveurs une seule me touche
Lorsque tes lèvres effleurent ma bouche
De tous ses vents un seul m'emporte
Lorsque ton ombre passe ma porte
Et mes rêves s'accrochent à tes phalanges
Je t'aime trop fort ça te dérange
Et mes rêves se brisent sur tes phalanges
Je t'aime trop fort

میم مشدد


 One dove 

باگراد


آستین  همین امروز که اومدی با خودم فکر میکردم که کاش  روزی که این خونه رو میساختن اینقدر ساعت توش نبود تو نگاه کن ساعت که به دوازده میرسه از دم در ورودی صداها شروع میشن تا طبقه ی بالا درست همینجا که ما نشستیم  تو که بهتر از همه میدونی من یکشنبه ها که میرم کلیسا  که شمع روشن کنم هیچ وقت صحبت های پدر روحانی رو گوش نمیدم و مدام توی گوشم بیورک داره سان دی ایز گلومی میخونه و من تصور تابوتم میشم توی کلیسا،کلیسای زیاد بزرگی نیست استینخودت که اونجا بودی ،من اهل تجمل نیستم یعنی خوب داشتم به هاروتیون هم  همینو میگفتم که ترجیح میدم همین گوشه کنارای باغ جسدم و بسوزونید و نهایتا محض رفع دلتنگیتون خاکسترش و نگه دارید درسته که توی ایین ما رسم نیست ولی خوب من اهل رسم و رسومات نیستم  یادم میاد اون روز که رفته بودم پیش آراکس مثل همیشه بی این که بدونه من میرم برام قهوه درست کرده بود و ورق های تاروتش رو روی میز پهن کرده بود ،استین من اهل کشیدن کارت نبودم،اونروز فقط نشستم به صدای ناقوس کلیسا گوش کردم  و اراکس برام از پدر کشیشش گفت که اومده به خوابش و اون ازون روز شروع کرده به فال قهوه گرفتن من حتی شنیدم مرگ یه آدم رو هم پیشبینی کرده  و خوب پیشبینی که نه دخترک بیچاره از در که بیرون رفته زیر ماشینا  له شده،درست نمیدونم من فقط میرفتم اونجا که باهاش حرف بزنم خیابونی که خونش توش بود رو دوست داشتم

،استین این خونه خیلی بزرگه صدای پاندول ساعت ها مدام توی سرم میپیچه  من خیلی وقته که با شمع هایی که هاروتیون بهم داده این اتاق رو روشن نگه میدارم،یادت میاد اونروز که داشتم درست میرفتم زیر چرخ های اون ماشین هاروتیون کشیدم و کنار و گفت خدا تو رو خیلی دوست داره!؟ خوب اگه دوستم نداشت اون روز هاروتیون رو نمیدیدم و اینجا پیشه تو توی این خونه ی متروکه نبودم از وقتی که پاپا مرده 

دست به طبقه ی پایین نزدم و روی همه ی مبل های نشیمن پارچه ی سفیدانداختم بعد از مرگ پاپا مرگ میناس از همه برام بدتر شد خوب اون مادرم بود و نزدیک ترین از وقتی که اون هم رفت من فقط توی این اتاق زندگی میکنم لا به لای شمع هایی که هاروتیون بهم داده و مدام نامه های قبلیش و میخونم که از ترس و تنهایی توی این خونه از دست نرم،چرا من باید اونقدری زنده میموندم که مرگ همه ی اونا رو ببینم!؟

الان چند وقته که دارم به هاروتیون نامه مینویسم و همه ی نامه هام برگشت میخورن خوب من منتظرم استین منتظر این که جای صدای 

پاندول این ساعت ها صدای پاهاش توی سر سرا بپیچه و درست اونجا 

زیر اون لوستر صدا بزنه لوسینه  و من تمام پله ها ی مزخرف این خونه ی مخروبرو تا پایین بدوم ،استین من هرروز نامه مینویسم ولی خودت که میدونی، کشوی سفید زیر اون اینه رو باز کن،دیدی!؟ پر از نامست

خوب من همیشه عزیزترین نامه ها رو براش میفرستم میدونی که دوست ندارم نگران تنهایی من توی این خونه باشه برای همین اون نامه ها اونجاست آستین حتما پست اشتباه میکنه مگه نه!؟ چون من همه ی نامه ها رو خودم با ادرس درست و با تمبر میفرستم حتی دقت میکنم که تمبر ها مورد پسند هاروتیون باشه میدونی که اون دقیق ترین ادمی که میشناسمه دوست دارم لحظه لحظه ای که از من چیزی به دستش میرسه خوشحال و ارومش کنه برای همین من اون نامه ها رو هیچ وقت نمیفرستم و سکوت میکنم ،آستین تو خوب میدونی که ته همه ی نامه ها ازش میخوام که دوستم داشته باشه من هرروز شمع روشن میکنم من گردنبند های صلیبم رو به نیت اون میندازم

استین  امروز علاوه بر نامه بهش تلگراف زدم ،این روزا میترسم 

اینقدر جواب نده تا گوشه ی این خونه دق کنم اونوقت دیر شده و 

من برای همیشه صدای پاندول های مزخرف این خونه رو نمیشنوم

 استین من اینجا نشستم  مثل بچگی هام تو رو بغل کردم و تو فقط داری

پلک هات و باز و بسته میکنی یادم میاد میناس اونروز تو رو برام ازون  خانم پیر توی کلیسا خرید همون روز که  برام شمع روشن کرده بود 

نامه ی شماره سه


این سومین نامه است  که دارم برات مینویسم و الان دارم از دلشوره به دیوار چنگ میزنم و انگار که دارن توی دلم رخت میشورن

نمیدونم چرا اینقدر چنگ میزنن تا الان تمیز نشده،بدی نوشته ها اینه که تو الان  احتمالش هست نفهمیده باشی که وقتی من داشتم میگفتم 

چرا تمیز نمیشه داشتم میخندیدم،من که همیشه ی خدا لا به لای استعاره ها گمم لا به لای کلمه ها که فقط خودم بدونم چی نوشتم دارم 

اینقدر صریح مینویسم  اگه تمام ادمای دنیای بیان بشینن به من توجه کنن بازم کافی نیست کافی نیستن،اما تو هر لحظه ای که باشی جای تمام ادم ها ،جای تمام لحظه هایی که حضور نداری رو پر میکنی  و این 

توی دایره ی لغات من میشه کافی حالا هی برو فرهنگ معین و دهخدا 

باز کن براش،کافی یعنی تمام حواست با منه .اینا رو من دارم میگم

من که اگه بهم بگی شامپو نمیگم بوی اکالیپتوس توی موهات

به من بگی شامپو میگم کف ،خون،شکنجه،هفت تیر،اعدام 

میبینی!؟ حالا هی دارن توی دلم چنگ میزنن یه مشت زن با موهای بلند ،جوون و پیر چنگ میزنن و من منتظر نشستم تا از دکتر برگردی

من الان توی اون حالم که اگه در خونه رو قفل نکنم پا برهنه تمام شهر و دویدم تا برسم بهت  ،کاش حداقل تمیز بشورن حالا که اینقدر دارن چنگ میزنن ،حالا که  قرار شده قرار از من بیشتر بره و من بی قرار تر در خونه رو باز میکنم و پا برهنه تا تو میدوم و اخر این نامه رو

باز میذارم و تو باید بدونی که من چقدر ها دوستت دارم



نامه ی شماره دو

راستشو بخوای حق با تو ِست کاملا  مشکل من اینه که شادی کردن

بلد نیستم ،توی شادی هامم غمه خوب راستشو بخوای  من ازونا نیستم

که با جورابای قلب قلبیشون عکسای خوشحال بگیرن یا ازونا که برای یه عکس ده ساعت پای اینه هاشون میخکوب شن و بعد لبخندشون و بکوبن رو عکس  و عکسشون رو توی اینستاشون  خوب اخه همیشه وقتی میخندیدم  یا از ناچاری بوده یا دیگه رد داده بودم یا حالا که خوب نشستم نگاش میکنم میبینم خوب همیشه یه جای زندگیم میلنگیده

مثلا نمره ی ریاضیم شده بیست ،نه این حتی برای مثالم زیاده نمره ی ادبیاتم شده بیست و من خوشحال میخوام برم خونه و تلفن بیمارستان و بگیرم و بگم الو که فقط می پرسه رسیدی خونه!؟ خوب کار دارم!

خنده ی من همیشه ماسیده رو غم میدونی یادم میاد همیشه که در باز میکردم که بیام خونه و برگه ی امتحانم و نشون میدادم اولین سوالش این بود که خوب کی بیست شد!! و خوب طی یه قانون نانوشته

من بیست نشده بودم ولی نمیدونم چرا هیچ وقت ازون بچه درس خونه بدم نمیمد حالا اینطوری بگم اغراق کردم از یکیشون بدم میومد

اسمش سحر و بود و اونموقع ها که من تو هپروت خودم داستان میساختم فرانسه هم حرف میزد اره ،بعد یادم میاد یه بار زور زدم که

بیست شه معدلم ولی باز لنگید مربی ورزشه  زد و داد ١٩!

ولی خوب من بیست میخواستم!! واسه همین مربی ورزش و راضی کردم و بیست شدم! واسه همینه لبخندم ماسیده رو لبام خوب من هنوز بعد از این همه سال میدونم بیست واقعی نبود و کی بیست شد

اونموقع که بچه ها داشتن تند تند اجیل عیدشون میخوردن و به فکر پیک شادیشون بودن من داشتم عیدیامو جمع میکردم بدم مامانم

اونموقع که همه داشتن خوشحالی میکردن که...د قربونت برم

همه چیزو که نمیشه گفت این شد که من واسه هیچی جشن نگرفتم

نه تولد نه فارغ التحصیلی و نه کوفت یعنی تو کتم نمیره که خوب چرا

باید پاشم کیک بخرم فوت کنم یا چه میدونم واسه مدرک فلانم جشن بگیرم راستش و بخوای میدونم ،چون هیچ جای زندگی من جای جشن گرفتن نداشت، اره بعد از یه جایی به بعد غم بود یعنی هر کار میکردم غم بود که به سمتم سرازیر ،یا چه میدونم من به سمت غم سرازیر یا از همین جمله های زیر عکسای خوشحال که خوب من بلد نیستم و باز تا بخوام حرف بزنم گند میزنم نمیدونم چی شد حرف زدن یادم رفت

خوب شاید به خاطر اینه که من وقتشو نداشتم واسه عروسک پشت ویترین و فلان لباس مد روز ذوق کنم اینقدر وقت نداشتم که رنگ دیوار اتاقم و خودم انتخاب کنم اینقدر وقت نداشتم که ببینم چه رنگی بهم میاد واسه همینه بلد نیستم حرف بزنم خوب من اونموقع که

همه داشتن تند تند بیست میشدن تند تند درجا میزدم و میریختم تو خودم درجا میزدم و میریختم تو خودم اره کم کم زبون ادمیزاد یادم رفت ،من وقت تمام شادیا غم داشتم نه غم رنگ لاک نه غم لباس نه! 

من غم های بزرگ تر از سن خودم داشتم واسه همین خندم میماسه رو لبام  .

میم مشدد


بوی 

درخت 

کاج 

لا به لای 

انگشتانم

صبح

میشد 



•••

چراغ ها خاموش بود

و هیچکس چیزی نمیدید.


نه  اصلا ،من !؟ باخودم صحبت نمیکنم

مگه شما

نمیشنوید!؟

لطفا داروهای

شیزوفرنی،وسواس فکری اجباری

را به نافم نبندید

خواهش میکنم

چند لحظه 

پچ پچ!؟

لطفا ،لطفا

جنسیتم را به سوال نبرید

فلوکساتین!؟تریفن!؟

خواهش میکنم


همین چند لحظه پیش برایش

شعر میخواندم

لطفا

بگذارید برایتان بخوانم

چند لحظه صبر کنید

همین جاست

چشمانت ده ببر زخمی

روی  

نیزار ها

میدوید

و من نی به نی

میدویدمت


میبینید!؟

چراغ ها خامو ش بودند 

هیچکس هیچ چیز نمیفهمید


جز من

ده ببر زخمی  

میدویدند 

زیر پوستم

در تاریکی




 




اینم یه گردی تن


پیچ و تاب

تاب!؟

تاب تاب،عباسی،خدا من و نندازی!؟ 

محکم تر هل بده برم هوا

هوا!؟

هوا میره نمیدونی تا کجا میره

برام بادکنک میخری!؟

ازون  هلیوم ها که میچسبن رو سقف نه ها

ازونا که نخش و ول کنی میره بالا بالا!؟

ازون حباب درست کنا هست!؟

ازونا بگیریم فوت کنیم حباب شه رنگی رنگی توش

بنفش سبز ابی !؟

دیدیشون تو نور!؟

فوت کنیم بره بالا!؟

میگم بیا سر سره رو برعکس بریم بالا

بدو بیا 

همش بالا که میرسی لیز میخوری میری پایین که

شن نریز تو سرسره بابا

بارون!؟

بارون میاد جر جر پشت خونه ی هاجر

هاجر عروسی داره

میگما

دستتو بیار

باید لیس بزنمش صبر کن

اینجا خوبه!؟!

بیا ادامسش ماله تو

چرا این ادامس خرسیا اینجورین بابا!؟

همش رنگاشون قاطی میشه

بگیر دستت بالا 

زیر نور ببین

چش چش دو ابرو ،دماغ و دهن یه گردو

حالا بذار دو تاگوش ،موهاش نشه فراموش

موهام و میخوام بذارم باز بلندشه

بگیری نره تو باد

باد میاد برام فرفره درست میکنی !؟

با کاغذ رنگی!؟

فوت کنیم برامون بچرخه!؟

بچرخه،بگرده،بگرده دور دورت

ازون فرفره چوبیام هست 

اصن اونم بگرده دورت

دستات و بده

برو عقب

گفتم سه بچرخ

اسیاب تندترش کن تندتر و تندترش کن

بیا بیا بشینیم تو چمنا 

بعد که پاشیم سبز شدیم  

یه ذره نم داره

ببین

ببین چی پیدا کردم

نگهش دار ارزو کنم

یک دو سه

چقدر باد میاد

ولی افتابه ادم سردش نمیشه

بیا تامی تامی اسکلت بازی کنیم

میگم استپ!

هرجا هستی باید وایسی!

تکون نخوریا! میبازی!

رسیدی به درخت دستتو بزن بهش 

فرار کن!  بدو

نفسم در نمیاد وایسا

دیدی گرفتمت!

نفسم در نیاد 

اوف بیا بشینیم

پاهاتو دراز کن

هاچین واچین یه پاتو برچین

بیا ولش کنیم

بخوابیم رو چمنا

موهات لای چمنا گم شه

دستتو بده

نخش و ول کن

نگاش کنیم

بره هوا










حذف به قرینه ی معنوی


با صدای کشتی هایی که جایگاهشون و ترک میکنن و جاشونو رو به کشتی  های دیگه میدن ،نگا هم رو از موج ها میدوزم به اسکله،صدای اکاردئون  فرانسیس از دور میاد  دلگیر مثل همیشه میشینم روی عرشه ی کشتی  

، اهای الیوت اون شیشه ی ویسکی رو بیار  باید برات قبل راه افتادن چیزی تعریف کنم،اون چهر پایه ی لعنتیم با خودت بیار ،بشین

 میدونی من جنازه های زیادی رو روی این آب دیدم

تلما،رامونا،هیلدا ،دنیرا.من روز مرگ تلما این جا بودم مثل همین امروز 

داشتم ویسکی میخوردم  یادم  میاد باد بردش توی گرداب ،جسدش رو کوسه ها خوردن از صورتش هیچی باقی نمونده بود گمونم  روز مرگ هیلدا تو اینجا بودی اره همون روز که فرانسیس  اومد برای اولین بار روی این کشتی و هیلدا داشت لنگر رو بالا میکشید  .یادته!؟

نفهمیدیم اون روز چرا  جیانلوئیجی رو جنون  گرفت و شیشه ی ویسکی رو زد توی سر هیلدا خودت که بهتر میدونی جیانلوئیجی هیچ وقت لب به الکل نمیزد ولی خوب اون روز

یهو الکل خورد ،جسد هیلدا رو توی یه ابگیر پیدا کرده بودن

مرغای دریایی چشماشو خورده بودن،میدونی که من همیشه میگم مرده بدون چشم توی برزخ سر در گم میشه راهشو نمیتونه پیدا کنه اره الیوت این اسکله مرگ ها ی زیادی رو به چشم خودش دیده من رد تموم جسد ها رو توی اب دیدم

رامونا رو یادت هست!؟ همون دختره ی مو قرمزی کک مکی رامونا رو همه خوب یادشون مونده همدم همه ی مسافرای بندر بود ،به صرف سیگار ،الکل،...اون روز فلچر برام یه کمان اورده بود فک میکرد میشه باهاش ماهی گرفت

مرتی که ی دیوانه یه تختش کم بود 

رامونا کمان و دید و گرفت تو دستش که ماهی های توی اب و شکار کنه که نمیدونم نفهمیدم چی شد 

جیانلوئیجی از پشت چاقو رو زد توی کمرش ،جیانلوئیجی 

هیچ وقت دست به این چیزا نمیزد سرش مدام توی روزنامه ها بود .الیوت تو که باید بهتر بدونی تو مدت ها باهاش توی اون کانال کثافت زندگی میکردی ،یادته هرروز دست پر میومدی برای ماهی ها ،هر روز با یک موش مرده

شده بود تفریحتون که شب تا صبح قمار کنید و موش بگیرید

راستش جسد رامونا هیچ وقت پیدا نشد ،ولی من انگشتششو توی دهنه یه ماهی دیدم انگشتاشو میشناختم همون انگشتر مروارید همیشگی توی انگشت اشارش بود ،من انگشتشو خوب یادمه

جیانلوئیجی رو دیشب دیدم مثل همیشه نشسته بود به صدای اکاردئون فرانسیس گوش میداد و سرش لای روزنامه ها بود

نمیدونم از کجا خوندن نوشتن بلد بود روی روزنامه ها رو با ذغال پر میکرد از نوشته ،پر مرغ ماهی خوار ،پر چشم،

الیوت اون روز که امانوئل برامون گوشت خوک دودی اورده بود رو یادته!؟ همون روز که روی کشتی جشن اخر سال گرفته بودیم همون روز که کشتیه جیانلوئیجی سوخته بود و ما ویسکی میخوردیم و میرقصیدیم!؟ دنیرا نشسته بود برای 

جیانلوئیجی قصه ی دزدای دریای رو تعریف میکرد  از شجاعت اون ددزدا می گفت ،هه ،بلند بلند میخندیدن یادته!؟

انگار پاک یادش رفته بود که کشتیش سوخته

صبح روز بعد همه جا رو گشتیم جیانلوئیجی نشسته بود و یه تیکه سنگ بزرگ تر از خودشو بغل کرده بود غرق خون

الیوت جیانلوئیجی هیچ وقت نمیتونست حتی یه لیوان رو درست برداره دستاش همیشه میلرزید 

اون روز یکم جلو تر زیر فانوس دریایی 

جسد دنیرا رو لا به لای صخره ها پیدا کردم جسدش باد کرده بود و کبود

بیا بیا بشین فرانسیس ،الیوت برای هیلدا،رامونا،دنیرا،تلما ویسکی بیار 

نمیدونم امشب جیانلوئیجی کجاست 

شما ندیدینش!؟

اگه دیدینش بهش بگید آنیسا رد همه ی جسد های روی 

این دریا رو دیده ،نترسیده ،

الیوت این گردنبند رو امشب که قمار کردید بده به 

جیانلوئیجی

بهش بگو این بار روی روزنامه های لعنتیش صلیب بکشه

خوش اومدی امانوئل

به موقع اومدی ،؟اگه 

جیانلوئیجی رو دیدی بهش بگو 

من تلما رامونا هیلدا دنیرا نیستم

من آنیسام

برای من بادبان بیاور 

 حالا که همه اینجا دور هم نشستیم بخوریم به سلامتیه جیانلوئیجی



نامه ی شماره یک


تمام باران ها ی  شهر را

خیس بودم از دور ،من 


من  سالخورده ترین زن  شهرم


جاان من 

زمان میافتد از ساعت

ساعت از زمین

گل از پیرهن


جاان من

پشت این پنجره که می ایستی

زیر این باران


می افتد

چراغ از شهر

شهر 

از ادم


جاان من

تصویر از منظره می افتد

پنجره از چشم

گل از پیرهن


بیا بیا بخواب

باید برایت من لالایی 

بخوانم


من ذکر تمام

لالا یی های این شهر را از برم

بخواب 

تا بیفتد

شهر از چراغ

چراغ از

ادم





شانزده و نیم


تو دعای مستجاب شده ی منی.

شانزده


پله های تنگ و کوچیک 

توی دالون بلند و میدوم 

بالا

روی پاگرد سوم

دنپایی هامو از پام در میارم

چادرم و محکم میکشم تو صورتم

زیر لب 

مدام الا بِذِکْرِ اللَّهِ  زمرمه میکنم

دستای سردم  دونه دونه

میکشم روی دیوارای اجری


 الا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ 

یهو بقضم میپیچه تو دالون 

بلند

دونه دونه میریزه روی دستام

و هق هق میشه

فریاد


 الا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ 

نمیدونم چند وقته 

سر نشستم اینجا


جمع و جور میکنم

که پاشم

که لبه ی چادر م 

گیر میکنه زیر پام

لیز میخورم 

سه پله پایین تر

همونجا میشینم

و چشامو میبندم


دوره میکنم با خودم

سه تا صورتی 

که دستام حفظکردن

احتمالا الان دارن توی دلشون رخت میشورن

احتمالا الان  صدای پاهام که داره کشون کشون

میره بالا رو شنیدن 


الا به الا به  الا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ 

 الا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ 

 الا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ 


باد میخوره تو صورتم

چادرم و باد میبره

پیرهنم تو باد برات

اخ نیستی که ببینی تکون میخوره


تنم شروع کرده به لرزیدن

چراغا از دور برام چشمک میزنن

ماه کامل نیست


  الْقُلُوبُ 

 الْقُلُوبُ 

الْقُلُوبُ 

با ترس و لرز

میشینم

رو لبه ی بوم

 پاهام و تکون میدم و زیر لب

  ثَبِّتْ لِی قَدَمَ صِدْق میخونم

دیگه اشک ندارم

فقط صدای استخونامه که میاد


روی لبه شروع میکنم به راه رفتن

راه رفتن...

پیرهنم برات


میرقصه تو باد 


 الا بِذِکْرِ ... تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ 

پانزده

پیچ ولوم ادما رو بستم

اسم ها و تاریخا یادم میره 


مهم اینه که تو توی این همه مه

توی این خراب شده

بعد از اون مسافت طولانیه

ادم کش ،که کش میاد

برام از دور و نزدیک میگی


میبینم

که برام دارچین میندازی توی چایی



اره همین که هستی  مهمه

همین که برام دستبند میبندی

همین که برام از سال های دور و نزدیک تعریف میکنی

من معلوم نیست تو کدوم هپروت زندگی میکنم 


واسه من مهم اینه که

از توی اون همه مه پیدام میکنی

از یه شهر دیگه میکوبی میای

تو خراب شده ی من

و برام تعریف میکنی


من حواسم  

تو هواست

که غمه 




 



چهار ده


چش وا کردم دیدم رفتی

چاقو رو زمینه

با یه گوشه از ملافه 

کمرم رو بسته بودی

 باید پاشم بزنم بیرون

 پالتو مو تنم میکنم

و دستگیره رو میچرخونم

ازین کوچه ی پشتی 

دو سه قدم برم


در بار و باز میکنم

امروز وقتیهزکه میشه 

به مدت یک ساعت

هرطور بخوام 

صندلیارو بچینم

یه پیرمد ته کافه سرش رو میزه 

دوتا گنجشکم جیک جیک

یه صندلی میارم

میشینم دم بار

 دستم و میکوبم  روی زنگ


ویسکی!

 شات و میزاری جلوم

الان یادم نیست چندمیشه

شاتم هنوز رو به بالاست

میگم

هی

میدونی یه وقتی میشه

دیگه دلت واسه تهرانسر تنگ نمیشه

تهران خیلی تخمی مثه کس شرایی 

که همه باهاش کتاب چاپ کردن

از سرم در رفته،سر رفته

 یا دیگه سرعت گیرا 

فقط سرعت گیرن!


ویسکی!


تو تنها کسی میتونستی باشی که میتونست پشت این بار باشه

بقیه که میان و میرن

جا اون چاقوی تخمی میسوزه

اره

میگم واست

یهو انگار یه تیکه فیلم و با قبچی بچینی و 

با چسب نواری بزنی سرجاش

حتما کردی دیگه!


ما خیلی چیزا رو بهم چسبوندیم

تا رسیدیم اینجا

بیا یه سیگار باهام بکش

شب درازتر از این حرفاست


بیا بریم خونه ی من

کلی فیلم میلیمتری

با کلی حلقه ی عکس هست

بریم بچینیم 

بچسبونیم بهم


ویسکی!

ههه هه

میدونی تف به همشون!

ها هاا ها

اره بابا 

همینه

ویسکی!

ویسکی!

ویسکی!

 

میتونی منو دو سه قدم ببری!؟

دمه اون در!؟



https://youtu.be/dPZQ7ZLy3MI

سیزده


بیا جلو 

نترس

بیا بیا

این جا جا برات زیاده

وایسا 

اون کشوی اول رو باز کن

یه چاقوی ضامن داره

اره همون 

فلزیه روش قرمزه

بیار با خودت

بیا

حالا که میدونی زار من و برده

حالا که میدونی چه جوری خودمو بند زدم

پرده ها رو بکش

ملافه های روی اینه هارو

من  چون فقط

نمیدونم  چرا لکنت

الا لل کنت گرفت زبون م

نه نه

من بلد نیستم

من اگه مم ممی توو ننستممم

فف قق طط

که

بیااا بازش کن

بزز ن

پا پا ره ه کن ن

توش هی هی هیچی 

نبوووً 

قلب کفتتت رر را. رو. دد س زرزدی!؟

حا ل لل ا

ب ککک شش

به به به دست تووو

خخوو نننم حلاااال هه

ففف قق طط

ممم نن

اینا ککه 

نیستت

فکک میکنی

ای نا نا 

خون خووون خونه!؟؟