-
دیشب سیل روستا را گرفته بود
جمعه 17 فروردین 1403 20:23
لال شدم. صدا ندارم. بیان ندارم. کلمه ندارم. این سوگ این بار به خاطر شخص شخیص خودم است. اشک روی اشک، چه فایده؟ چه فایده که بعد این که چیزی از اهمیت بیوفتند بتوان کاری کرد؟ نوش داروی بعد مرگ سهراب، به کار که آمده. فکر میکنم مثل کودکی نوپا باید کلمات را از اول یاد بگیرم. چگونگی دنیا را، چگونگی ادمیزاد را،راه های ارتباط...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 اسفند 1402 09:45
I'm a fountain of blood In the shape of a girl You're the bird on the brim Hypnotised by the whirl Drink me, make me feel real Wet your beak in the stream Game we're playing is life Love's a two way dream Leave me now, return tonight Tide will show you the way If you forget my name You will go astray Like a killer...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 اسفند 1402 22:35
هوا سرده، خیلی سرده.
-
شماره ی سه،حرکت
یکشنبه 1 بهمن 1402 22:08
صفحه را باز میکنم،میبندم،باز،واقعا از این نوع نوشتن تهوع ام میگیرد. کلمه ندارم،حرف نمیشود،فقط سگ دو،صبح تا شب.اضطراب،اشک،سگ دو. کار بیشتر،بیشتر،بیشتر،فشار بیشتر،بوم،پنیک. نکته ی جالب،بله نکته ی جالب این بود که داظتم مدام تکرار میکردم،دلم میخواد برم خونه،راستش وقتی یه ادم نرمال کنارت باشه،که هیچ مشکلی نداشته باشه،یا...
-
گله ی گوزن ها
شنبه 13 آبان 1402 21:48
درست ایستاده ام میان جنگلی از گوزن ها، درخت ها نشانه رفته اند به آسمان، سبز بوی خاک و باران پیچیده بر تن، بوی میوه های قرمز میدهد، انگور، شراب چند سال این میانه ایستاده بودم تا ماه کامل شود؟ نمیدانم. درست بعد از اولین کامل شدن ماه، موج، موج دریا ریخت به پایم با نهنگ ها میرقصم، میان موج و جنگل و درخت و شب مرا در آغوش...
-
نور مهتابی توی راهرو
چهارشنبه 3 آبان 1402 21:12
تیک، تاک، خون روی زمین، انگشت له شده، ١٢ بخیه تیک تاک، فک قفل شده، تشنج تیک تاک، تیک تاک، از صدای تیک تاک ساعت نفرت خاصی دارم، اتگار ادم راذکنترل میکند که مثلا بدوی و فلان کار را بکنی، مدام زر میزند. راستش حرف زیادی ندارم، فقط دارم هرچه که به ذهنم میرسد خالی میکنم مثلا اینکه بابت ۴ قلم جنس ٧٠٠ تومن دادم یا واکسن کزاز...
-
لیوان سرد شده ی چای
سهشنبه 14 شهریور 1402 13:52
شیشه ی مربای کوچک پیدا نشده بود و حالا یک شیشه ی خیلی بزرگ مربای هویج دارم.انجیرهای سیاه را به اشتباه یک کارتن خریدم.شنبه وقت روانپزشک دارم،به صادو میگم به نظر خوب میرسه، دروغ محض، فقط امید دارم که این سری به جایی ختم شود که حداقل مغزم بتواند به بدنم فرمان دهد.همیشه آدم فکر میکند، همیشه نه اغلب، که آنجا که میرود باید...
-
زرد
دوشنبه 16 مرداد 1402 21:05
شب اخره، نشستم روی ایوون، دور و ورم ادما میان و میرن، یه روزایی روز اشکه البته که باید بگم همه ی روزهام،کاش یه روز ، یه روزایی که قرص های رنگی خورده بودم، یا پریده بودم، تموم شده بودم، از دور مسخره است، دیشب برای خودم ازین حباب درست کن ها خریدم، اسمش رو بلد نیستم، به قدر اومدن حباب ها خوشحال بودم، بعد یه دختری اومد،...
-
Freak show
جمعه 13 مرداد 1402 22:27
نشستم توی حیاطی که میتونه شبیه حیاط مورد علاقه ام باشه ، یه حوض قرمز وسط خونه ، دور تا دور درخت های انار ، بوی ریحون های توی باغچه میپیچیده تو باد لای موهام، بعد این صحنه برام خیلی بوی خداحافظی داره، اینو بلند توی ذهن ام گفتم ، بعد تر دقت کردم اکثر صحنه های زندگیم همینطوره ، توی همه ی صحنه های زندگیم حس خداحافظی دارم،...
-
دیوار قرمز
سهشنبه 3 مرداد 1402 20:47
نمودارهای سینوسی و کوسینوسی، داشتم نوار قلب اش رو نگاه میکردم و توضیح میدادم که اوکیه مشکلی نیست، دکتر جاکش ام نظرش این بود که توی من تغییر حالت نمیبینه ، میگفت تو ناراحتی یا ناراحت تر. تراپیست ام رو کنسل کردم. بالاخره یه خونه با کلی پنجره دارم. نمیدونم چرا شبیه گزارش دارم مینویسم، چرا اینجا مینویسم؟ چون یادم میره،...
-
پرواز شماره سیزده
چهارشنبه 7 تیر 1402 15:27
سه ، چهار هفته پیش بلدوزر اوردن، خونه رو بریزن پایین، بدو بدو سگ امو نجات دادم ، پریدم تو خونه و درارو قفل کردم،بهش زنگ زدم ، اومد ، همینطور که داشتیم فکر میکردیم چطوری باید از زیر اوار و خرابه ها دربیایم ، دونه دونه اجرها میریخت ولی ما میخندیدیم ، خاک روی سرمون اوار شده بود اما تند تند راه های مختلف پیدا میکردیم ،...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 خرداد 1402 23:53
آه تهران، تهران زیبای من، مرا باری دیگر در آغوش بگیر
-
اقامتگاه
پنجشنبه 4 خرداد 1402 23:18
یدونه فیلم فرستادم، گفتم اگه دلت برای جوی تنگ شده ، ببینش،شروع کرد حرف زدن ، حرف زدن و حرف زدن سه چهار ساعتی گذشته بود ،به خودش که اومد گفت چقدر حرف زدم، تو چطوری؟ چیکار کردی؟ خیلی خلاصه گفتم که اوضاع وخیمیه توی چندتا وویس با بغضی که حتی سعی نکردم فرو بدمش، گفت خیلی متاسفه، برام بغل سفت فرستاد ، تمام مدت فکر کردم که...
-
زیرزمین
سهشنبه 19 اردیبهشت 1402 16:08
سلام عزیزم من آدم خوبی نیستم من کسی که تو فکر می کنی نیستم قهرمان نیستم فداکار نیستم به فکر تنهایی و غم های جهان نیستم من رویاهای شبانه ات نیستم هیچ درخور زیبایی ات نیستم راستگو نیستم درستکار نیستم چاره ای نیست هیچکس نیستم مثل معماران بزرگ جهان خانه های زیبا برایت نمی سازم مثل عشاق در فیلم و رمان نبرد عاشقانه ای نمی...
-
بوی خاک توی کفن
دوشنبه 18 اردیبهشت 1402 19:32
یک: صاد آدم جالبیه، با این که خیلی دوره ، اما میدونه کجا چی بگه که دوری رو پر کنه ، میتونه یه لیست درست کنه از چیزایی که ازم دوست داره، حالت چشمام، موهام که تارهاش کلفتن ،کله شقی ام،داستان داشتنم، مهربون بیدار شدنم،رنگ پوستم، از پس خودم بر اومدن ،شکل دماغم،این که کسی وقتی من هستم اطرافش نمیتونه بهش کس بگه، رفیق داشتن...
-
رایحه ی چوبی ادویه ای
یکشنبه 10 اردیبهشت 1402 23:33
درارو باز کرده بودم، زمانمو ازاد ، گفتم امشب هیجان زنگ زدم به میم اومد بریم موتور سواری، باد توی موهام توی بلوار کشاورز، حاصل یه عمر زندگی میپیچید توی گوشم، رسیدیم خونه ، باندارو وصل کردیم بعدش یادمه دیگه نفس نمیکشیدم قلبم نمیزد، سرمو کردم زیر اب، اومدم بیرون گفتم نمیتونم نفس بکشم ، بینی عملی رو گرفت، قبل این اما...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 فروردین 1402 20:59
The man is gone And mama says She can't live without him The man is gone And mama says There is no life without him She has no one to stop her tears A man who heals and calms down her fears She needs to wake up in her man's arms And to be loved just like a child https://youtu.be/88U_dMhhfNI
-
۲-۱
یکشنبه 27 فروردین 1402 23:55
یک کم خونی داری؟ -اره، ولی داروهامو نمیخورم چرا؟ یه اعتصاب درونی دارم -تا حالا به خودت اسیب زدی؟ نه -تتو داری؟ تا دلت بخواد -میدونی که self harm حساب میشه؟ -من نمیتونم روی تو تشخیص بذارم چند جلسه وقت میخوام.درمان علائمی دو -تا حالا فکر کردی نمیترسیدی چون هیچی حس نمیکردی؟ میخوام دوباره هیچی حس نکنم سه -پس کی تورو هل...
-
این بازی منجر به برنده شدن هیچ کس نمیشود.
جمعه 18 فروردین 1402 18:44
یادم نمیاد اخرین چیزی که نوشتم چی بود ، زحمت چک کردن اش رو هم نمیکشم، جسم ام خیلی سنگین تر از خودم شده، درست نمیدونم دارم چیکار میکنم ، ه دو چشم میپرسه که چه کمکی میتونه بکنه، قاعدتا بهترین سواله ، اما خوب قرار نیست بهترین جواب و درست ترین اش رو بشنوه ، چون فکر نکنم بتوونه روی پاهاش وایسه ، شین وسط کله ی کیری ام با...
-
صفر
جمعه 11 فروردین 1402 14:45
فکر کنم ، وقتش که برسه باید تاس بندازم.
-
۳-۲
یکشنبه 6 فروردین 1402 10:52
هوا بدجوری مه شده، اینقدر بیل زدم که دستام دیگه جون ندارن ، اون روز با همون کوله ی سنگینم رفتم پیش سین ، رسیدم خون از دستام شره میکرد با زیر تیشرتم پاک کردم ، شراب بیشتری خوردم و خوب تا جایی که از دستم بر اومد زدم اش! وسط هاش یادم افتاد که خوب بی انصافیه ، این حجم از خشونت همه اش برای این بچه نیست، دونه دونه بیوفتم تو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 اسفند 1401 22:10
امشب بیشتر از هر شب دیگه ای بیشتر دلم میخواد بمیرم، نه که تا الان نمرده باشم، یه حالت مزخرفی داره روزای اخر سال، منم که اهل الکی گل و بلبل کردن نبودم، یه وقتایی موزیکو بلند میکردم ، پنجره ها رو باز ، میگشتم دنبال سین های مختلف. خوب آدم به مرور باورهاش رو از دست نه، به گا میده، حالا بحث سر چجور به گا دادناش نیست، راستش...
-
۲-
چهارشنبه 24 اسفند 1401 22:17
شاید عذرخواهی را معنا نیست، آنچه از دست رفته را چطور بخشید؟
-
۱-
چهارشنبه 24 اسفند 1401 22:15
آنچه نیست را چرا باید بخشید.
-
۲-۱
سهشنبه 16 اسفند 1401 18:05
وقتی باهاش حرف میزنم انگار صدای چند نفر دیگه توی مغزم بلند بلند اکو میشه، اون لحظه انگار من خودم نیستم، انگار تمام حس های مزخرفی که برام گذاشتن ان، ناکافی بودن، تنهایی، درک نشدن، عدم داشتن ارزش و اعتبار وقتی دهنم رو برای سوال جدید باز میکنم میم از پشت سر دهنمو میگیره، وقتی که دوست دارم ، رفتن فلانی رو میبینم و غم...
-
۱-۱
دوشنبه 1 اسفند 1401 22:16
آدم مهربونیه، یعنی حتی لازم نیست بگم ته چشم هاش مهربونه، همین که چشماش رو نگاه کنی میفهمی، بینی اش یه قوس خیلی ریز داره که خیلی خوشم میاد، از این که کناره های موهاش رو هم بذار پشت گوشش هم.یه حالت های ریزی داره، ازونایی که یهو به خودت میای میبینی داری بلند بلند میخندی، بعد یه نگاه میکنی به خودت میبینی بعد چند ساله که...
-
برف سال نو
پنجشنبه 20 بهمن 1401 20:15
برف روی زمین نشسته، توی یک شهری هستم که همه ی صفحاتش برای من سفیده، هیچ چیزی توش تجربه نکردم هنوز، تجربه ی جدید بوی استرس میده، زل زدنش با اون چشمای گردش بهم استرس میده، اونقدری که دارم میرم پراپرانول ام رو مطمعن میشم که خورده باشم، اینقدر خود دار نیستم که وقتی میگه امروز به نظر اروم میام، بلند جواب میدم قرصم رو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 بهمن 1401 00:06
واقعیت اش اینه که میترسم، از نزدیک شدن ادم ها بهم، بوی صمیمیت که میشنوم فرار میکنم، دکمه ی فلایت مود رو میزنم و پرواز میکنم به جایی که اینجا نیست، به جایی که ادماش این ادم ها نیستن، صمیمیت برای من فقط اوار اورده، اوار اوار دیگران، که برای من نبوده، بعد از اول اوار رو براشون کردم خونه، کلیدش رو دو دسته تقدیم کردم و...
-
شیشه ها را خاک گرفته و به دلیل داشتن نرده های فلزی قابلیت تمیز شدن ندارند.
پنجشنبه 8 دی 1401 23:44
به نظر من روابط پیچیده و عجیب است درست مثل آدم ها، در واقع این آدم ها هستند که محتوای روابط را پیچیده و عجیب میکنند، عدم شفافیت احساسات، عدم شفافیت شخصیت ها، عدم شفافیت ، من را به یاد شیشه های خاک گرفته با پرده های قرمز می اندازد، یاد ، الف، یاد ان که دستم خورده بود به قهوه و فنجان را روی ستون روزنامه ای با اسمش ریخته...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 دی 1401 15:39
صخره بود، فرو ریخت.