صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج

میگویند کشت دوم برنج کیفیت بهتری دارد.


دست خودم را کشیدم بیرون، به توصیه ی نفری، دوستی یا هر عنوانی که شما دوست دارید از درخت الو بالا رفتم، نشستم و حرف های دکتر نون رو با خودم مرور کردم، تو کلا ادم خوشحالی نیستی، تو گاها افسرده تری یا همچون چیزی و خوب کرکتر قوی ای داری، از لغت کرکتر استفاده کرد دقیقا، و این قسمت داستان رو اما درست گفت. تمام دو ساعتی که توی مطب دکتر نون وقت گذرانده بودم  همراه با استرس و اضطراب و نگاه کردن بود، زن و شوهری که با عینک افتابی خوابیده بودند، پسر کناری که ناخن هایش را میجوید و دختر بچه ای که نقاشی  میکشید تا دکتر نگاه کند یک خانه ی زرد با چهار خط و خورشید. از بین ادم ها بدون حساب کردن منشی قلدر ، دختر بچه را انتخاب کردم و از منفعل بودن درامدم، از من فرار کرد من نشستم، بعد شروع کرد به انگلیسی حرف زدن و ارتباط برقرار کردن ، بازی با بچه ها بیشتر از ان چه که فکر میکنید سخت و زمان بر است . دکتر نون به من اطمینان داد که مسئله خاصی نیست و من خیلی خسته ام. روز بعد نسخه را نگاه کردم به منشی قلدر گفتم که داروها نیاز به جایگزین دارند.منشی دکتر نون قلدر است ، بی ادب است ، میخواهد تو را ادب کند  و به زور قاشق شربت تلخ را به ته حلقت بریزد من اما هول نمیشوم جواب میدم و او مانند هر قلدر دیگری عصبانی میشود. دکتر نون هم قلدر است اگر قلدر نبود ، منشی قلدر را انتخاب نمیکرد. نسخه را برای زیر بشقابی استفاده میکنم . به خانم بینی عملی اعتراض میکنم که از اعتمادم سو استفاده کرده و دکتر نون را معرفی کرده  ، بینی عملی اما یاداور میشود که به جای او ، به یاد بیاورم که چه کسان دیگری قلدر بوده اند و چه کسانی از اعتماد من سو استفاده کرده اند که دکتر نون باعث فراخوانی خشم و اندوه من شده است ، من اما جواب ندادم. البته که جواب را میدانم.از بالای درخت الو همه چیز سبز است، شالیزار ها سبز اند، گاو ها سبزند، اردک ها سبز اند .


دلم میخواست براش تعریف میکردم که باران همه جا را برده، که فلان دوره ی زبان را گذرانده ام  یا از فلان دانشگاه اریزونا انلاین ، فاند گرفته ام و به انلاین بودن و چرت بودنش ناله کنم, ,دلم میخواست تلفن بزنم و راجع به کار جدید و مدرسه بگویم ، از کار خودم ، بگویم خیلی چیزها عوض شده، خیلی چیزها همان شده که گفتیم اما خوب تو زنگ میزنی، بوق های ممتد میشنوی ، چک میکنی، بلاک شده ای، این ریتم مزخرف ، این سینوس تکراری که وفتی هستی عزیزی ، وقتی هستی خاطره حتی در اینده میسازی و بعد که نشد ، دور و یخ ، تو بگو قطب  و خوب چگونه میشود راحت تر شد؟ چگونه گریز راحت تری خواهی داشت که ذره ای درد بیشتر نداشته باشی؟ بلاک. ادم رو به رو چه میشود؟ به درک.

بعد ادم میکاند و باورهایش و جعبه رنگی رنگی که خوبی هارو جمع میکنی توش، ردش را میبندی که به عزت و احترام و شکل تصویر کسی دست نبرده باشی، حرصت که گرفت جعبه را باز کنی و بگی نه، دروغ نبود، مهم بودم، قابل اهمیت و ارزش اما خوب دست کودکیت را که بگیری جعبه رنگی را که ببندی و بفرستیش پی بازی با پروانه ها ، خوب میدانی که اگر هرکس برایت ارزشی قائل بود ، هنوز در زندگی ات حضور داشت. تلفنت را جواب میداد یا حداقل پیامی، این خط صبر میکنم، سیگارم را می اورم و ادامه میدهم و خوب همینظور که به ان کودکی که در پی پروانه هاست خیره میشوم و سیگار میکشم میتوانم بدونه این که بشنود با خودم بلندتر بگویم که ، ترس بد است، انجا که میترسی، دروغ میگویی، انجا که میترسی حقیقت را عوض میکنی، انجا که میترسی ، شک میکنی.سر و ته ندارد نه؟

احتمالا نمیفهمی یا خیلی خوب میفهمی که چه تعریف میکنم دو حال بیشتر ندارد و احتمالات به هیچ کجایم نیست، سرتا پا ایستاده ام و اشتباهات خودم را میدانم،اما منکر سهم خودی ها و دیگران نیستم ، شما ممکن هست هیچ وقت به طور کامل ندانید یک نفر را چندبار کشته اید یا تا لب پرتگاه برده اید و برگردانده اید ، شما حتی ممکن است فکر کنید از همان پرتگاه نجاتش دادید، خیر ، خانم ها اقایان از نقش منجی دو عالم در بیایید ، شما پیامبر نیستید از همان مهم تر مسیح نیستید

شما به خاطر گناهان مردم به صلیب کشیده نشده اید، شما به دلیل گناهان خود مصلوبید، صلیب خود را از شانه های دیگری بردارید، من صلیب خودم را برداشته ام، صلیبی که از شما به دوش میکشم را هم برداشته ام ، با مسدود کردن یک بار دیگر اذان نمیگویند با مسدود کردن شما تعمید داده نمیشوید، فقط بار وجدان و کناهان خود را انکار میکنید ، ان ها همانجایند، رو به روی شما و در اینه هرروز در مقابل شما حتی در همان دستشویی که هر روز مسواک میزنید و صورت میشورید و یا اصلاح میکنید. من اما به خاطر بچه ای که در شالی های برنج به دنبال پروانه میدود و برنج های هنوز درو نشده را بو میکند و فکر میکند چطور این ها برنج میشوند دست به جعبه ی رنگی اش نمیزنم، اما شما دست بردید به جعبه اش به چراغ های رنگی چشمک زن اتاق اش، به کاج ها و انارهای خشک کرده اش به دفتر خاطراتش ، به شکلات هایی که زیر تخت قایم میشدند، به تمام باورهای کودکانه اش. منن اما دستش را گرفته ام  با خودم  و همراه خودم اورده امش  و نگاه اش میکنم و نمیگذارم ، جای گوسفندی سر بریده شود ، همانطور که هر انچه شما میخوانیدش، خدا، پدر، روح القدس، فردیت نگذاشت فرزندی جای گوسفندی سر بریده شود، حالا بکشید و مصلوب کنید زیرا که تنها شمایید که مصلوب میشوید و تنها شمایید که بازخواست میشوید و تنها اعضا و جوارح شماست که میدانند کجا با هر کودکی ، با هر کودکی که بزرگسال شده است یا بزرگسالش کرده اید چه کرده اید. من اما به خاطر گناهان شما  مصلوب نمیشوم، ایا من بی گناهم؟ خیر اما اگاهانه میخی در پا و دست  هیچ کس فرو نکرده ام  و شما کرده اید و حتی بعد از متوجه شدن گناهانتان فقط زیارت عاشورا و انجیل و تاروت و قران خوانده اید! ان هم به تسلای خاطر خودتان! بدون ان که حتی متوجه باشید چه خوانده اید و من درست خواندم ، الا به ذکر الله تطمعن القلوب و ان ها را ببخش زیرا که نمیدانند چه میکنند. و شما میخی را از تنی در نیاوردید که خودتان زدید و الی و نانی ندادید ، ایستادید سنگ سار کردید ، ایستادید و مصلوبی به صلیب را زیر افتاب داغ دنیا نظاره کردید.

اگر هنوز، مسیری باز است، حتی یک ابگیر کوچک، حتما چیزی در جریان هست ،هنوز