صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج


خاموش 

جهان

گربه ها به ردیف 

پشت پنجره

سفید پیرهن

نارنج 

دستهاش

بوی بهار نارنج

فر موها

شاخه شاخه

اسمان

باد

بوی چوب نیم سوخته 

لای لباس های افتاب خورده

شرجی

قطره قطره

روی تنت 

اب 

چشمهات 

اشیانه ی 

تمام گنجشک ها

میبوسمت

پرواز میکنند










Pelargonium

 

شمعدونیا قرمز شدن...

میم مشدد



بهار  جان منی.

میم مشدد



فرصتی میخواهم تا در حضور تو از خودم صرف نظر کنم.




 ** Ib and her husband" by Lucian Freud"


Is there anybody who knows something about elasticity of fear



کودکِ درونِ من خر است. درواقع کره خر است. کودکِ درونِ من کره خرِ خطرناکی است. کودکِ درونِ من کره خر خطرناکی است که درست در زمانی که انتظارش را نداری جفتک می اندازد. کودکِ درونِ من هنوز زبان باز نکرده است. حرف زدن نمی داند. عرعر می کند.

هیروگلیف


نیازی نیست که حتمن "بورخس" باشی و "کتابخانه ی بابل" را نوشته باشی، وقتی حتی در توصیف حس و حال خودت کلمه ای در خور پیدا نمیکنی، میتونی بفهمی که کلمه فاقد مهارت است... فاقد مهارت است.

میم مشدد


خودمُ   یه تنه توی چشات غرق کنم...

تسبیح روی صلیب


یه روز صبح پا شدم تاکسی گرفتم و رسیدم دم در خونش و هرچی زنگ زدم جواب نداد اونموقع بود که نگاهم افتاد به تسبیحش توی دستم

نشستم پشت در خونش که بیاد درو برام باز کنه تلفن زدم خونش شاید زنگ در خونه رو نمیشنوه ، هی شماره گرفتم ٣٣٥٧٢... نشد،جواب نداد

در خونه رو باز نکرد،تسبیحش توی دستم بوی خاک نم گرفته گرفته بود و من روی زمین پشت به در اجری رنگ خونش  که هنوز درخت مو ازش اویزون بود نشسته بودم  اون موقع بود که تازه باورم شد دیگه در اون خونه رو باز نمیکنه ،دیگه صدای  اخبار رادیو نمیپیچه ،دیگه صدای جیرجیرک های توی حیاط تو شب نمیاد،گلایی که توی راه پله ها تا زیرزمین میرن خشک میشن،حالا بوی خاک تسبیحت پیچیده توی بینیم،تسبیحتو انداختم گردنم

داره اردیبهشت میشه و من ،،،،داره عید میشه و من.... من دلم تنگ شده.... واسه هفت صبح،تقویم تاریخ،واسه صبح چایی شیرین،واسه صبح که بهم زنگ بزنی بگی مدرسه ام دیر نشه واسه این که ظهر ببینی رسیده باشم  خونه ،من دلم واسه اخرین باری که بغلم کردی و رفتی تنگ شده و دستم به هیچ جا نمیرسه   من اون شب  هنوز داشتم برات قرآن میخوندم که تلفن زنگ خورد،قران میخوندم که ،،، تسبیحت و انداختم گردنم و بوی خاک تسبیحت پیچیده توی  اتاق ، بوی خاک نم گرفته....


تولتک


حتما یه جای دنیا یه ضرب المثلی هست که وقتی شاپرک پر پر میخوره به مهتابی یکی که خیلی دوست داره بدجور به فکرته

Domestos


* cleans and kills the germs other leave behind 

دوپامین

 

مانترا 

کوتاه -بلند

همین چند وقت پیش بود که نوشتن و برای ذهن شاخ و برگ دهندم تعطیل کردم ولی خوب خودتون که بهتر میدونین بالاخره ادم مینویسه لای روزنامه ها ،توی دفتر،چرکنویس وبلاگ ،یعنی من اینقدر یه وقتایی توی هرچیزی مینوشتم که به هیچ چیز اتاقم نمیشد دست بزنن، یادمه روی اینه ی اتاقم با مداد سبز از اول تا اخر نوشته بودم، هرچی فک میکنم نوشته ها واضح نیست تصویرش هست ولی نمیتونم بخونم خوب من ازونا بودم که از اینه  برای لباس پوشیدن و چرخ زدن توش استفاده نمیکرد ،یادمه اولین بار که موهام و کوتاه کردم ده ،نه سال پیش بود ،اون موقع ها که ادم جوونه یهو قیچی رو ور میداره میذاره توی سیاهیای موهاش ،نمیترسه،خوب اولین بار که قیچی رو گذاشتم توی موهام واسه این بود که بگم بزرگ شدم،حتما الان توی دلتون میخندین من ولی دارم سعی میکنم پچ پچ های بیرون درو که هی اسمم توش تکرار میشه رو نشنوم،اها داشتم میگفتم دفعه ی یکی به اخر مونده که قیچی گذاشتم توی موهام ده سال بعد بود،حتی توی اینه نگاه نمیکردم ،زمین. نگاه نمیکردم،چشام بسته بود و باز که کردم کوتاه بود و زمین سیاه ،این دفعه واسه این بود که پیچیدن باد توی موهام واسه من نبود میگم حتی من واسه این که موهام بریزن روی شونم پیر بودم،پیری به سفیدی موها نیست به لرزش دستا که اگه بخوایم اونارم حساب کنیم هم دستام میلرزه هم موهام سفید شده داشتم چی میگفتم!؟ اها ولی الان یهو 

انگار بلندی موهام بهم میاد ،لرزش دستامم  کم شده،یعنی تقریبا دیگه نمیلرزن،دلم میخواست شیشه ی پنهون ویسکی توی کمدم الان بود میشستم 

با بطری سک سر میکشیدم ، بعد میخوابیدم کف زمین و پاکت پاکت سیگار که یادم بره کجام که یادم بره کجام که یادم بره ،ولی خوب من یادم نمیره

یعنی ،،،همین الان یادم میره،،،،ولی یادم نمیره،،،میدونین صدای پچ پچ توی سر ادم از صدای پچ پچ دیگرون خیلی بهتره من تحمل صدا ندارم، نمیتونم

صدای حرفای ادمارو،تلویزیون،صدای ماشینا،...رو همه رو باهم گوش کنم،من دلم میخواد در و ببندم چراغارو خاموش کنم و ایپدم و بغل کنم و بخوابم