صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج

شماره ی سه،حرکت


صفحه را باز میکنم،میبندم،باز،واقعا از این نوع نوشتن تهوع ام میگیرد.

کلمه ندارم،حرف نمیشود،فقط سگ دو،صبح تا شب.اضطراب،اشک،سگ دو.

کار بیشتر،بیشتر،بیشتر،فشار بیشتر،بوم،پنیک.


نکته ی جالب،بله نکته ی جالب این بود که داظتم مدام تکرار میکردم،دلم میخواد برم خونه،راستش وقتی یه ادم نرمال کنارت باشه،که هیچ مشکلی نداشته باشه،یا حداقل تو اینطور فکر کنی،هیچ درکی نداره از تکرار این جمله.


ولی خب دست خودش نیست،همینطور که دست ما نبوده که بیوفتیم تو چاله های تعمیرگاه،ما از چاله سر در میاریم ،اون از هزارتا مهارتی که شاید برای ماها ارزو بوده ولی خب دست خود ادم که نیست،هست؟


مثلا تو میدوی که به اجاره ات برسی،فلانی در حال انتخاب کشور بعدی برای استراحت است،تو میدویو به دیوار میخوری،فلانی کشور بعدی را نیز فتح کرده است.


شبیه ماراتن شده است،صبح تا شب میدوم بی آن که مدالی بگیرم.