صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج

زیرزمین

سلام عزیزممن آدم خوبی نیستممن کسی که تو فکر می کنی نیستمقهرمان نیستمفداکار نیستمبه فکر تنهایی و غم های جهان نیستممن رویاهای شبانه ات نیستمهیچ درخور زیبایی ات نیستمراستگو نیستمدرستکار نیستمچاره ای نیستهیچکس نیستم

مثل معماران بزرگ جهانخانه های زیبا برایت نمی سازممثل عشاق در فیلم و رماننبرد عاشقانه ای نمی سازممن شعر های عاشقانه ندارم در جیب، اماحرف هایم با تو کم نیستبگذار برایت آن کسی باشمکه فریاد می زند هیچکس نیست

بگذار هیچکس نباشمبگذار نامی نداشته باشمبگذار برای داشتن توبزرگ ترین هیچ جهان باشملب هایم از حرف های قشنگ خالیستدست هایم از دست های توبمان تا دوباره بگویمکه من هیچم، هیچ، هیچ برای تو


بوی خاک توی کفن

یک:

صاد آدم جالبیه، با این که خیلی دوره ، اما میدونه کجا چی بگه که دوری رو پر کنه ، میتونه یه لیست درست کنه از چیزایی که ازم دوست داره، حالت چشمام، موهام که تارهاش کلفتن ،کله شقی ام،داستان داشتنم، مهربون بیدار شدنم،رنگ پوستم، از پس خودم بر اومدن ،شکل دماغم،این که کسی وقتی من هستم اطرافش نمیتونه بهش کس بگه، رفیق داشتن زیادم  رو،فکر میکنه سفرهامون خوش میگذره میترسه لوس باشم ، پایه ی قهوه هاش نباشم ،از این هم میترسه که ناراحت که میشم  ، ساکت میشم.

میدونه اگه دیر بیاد خونه ،حواسم به همه چیز بوده ، خوش گذروندم ، زندگی کردم ، نگران کار و پول امه

بهم یاد میده خودشو که اگه رفت عقب من نرم عقب ، بهم میگه من هیچ وقت نمیرم نهایت دورتر وایمیسم اما همیشه هستم.

نگاهشو به اطراف دوست دارم ، براش میگم که موزیک میذاشتم راه میرفتم و شکل ادم هارو نگاه میکردم ، یه پست میفرسته میبینم چندین سال پیش همینا که کفتم رو نوشته وقتی که تند تند خیابونارو زیر بارون راه میرفته و تا اخرین شات دوربین اش عکس میگرفته

به بینی عملی میگم اما ، من از این مدل دوست داشتن میترسم، همیشه همینجاها بوده که همه غیب شدن، گفت تو خودت اینکارو نمیکنی؟

صاد اما گفت که میدونه که من اینکارو میکنم ممکنه یهو غیب شم.

بینی عملی بهم گفت این جند هفته چرا بهش گفتم یه جمله بهم بگه چرا وقتی داشتم خودکشی میکردم بهش زنگ زدم ، گفتم چون دلم میخواد وقتی که میمیرم یکی که درک ام میکنه دستمو بگیره تا من اروم تر بمیرم.

مکالمه رو بستم رفتم توی حیاط ، نشسم روی خاک ، بارون  بود ، شروع کردم سنگ پرت کردن ، فکر کردم که زندگیم یه سفرنامه است و با زندگیم چیکار کردم که اینطوری مردم ، همینطور که داشتم گریه میکردم بهم پیام داد نبینم ناخوشی خوشگله ، امروز ندیدمت ، گفتم کلی عر زدم گفت همینو میخوام ببینم…

من اما میدونم که از این میترسه که اگه ببینتم میترسه که به دلش نشینم یا اون به دلم …

دو :

ه چند روزه که کم و زیاده ، یه وقتایی پیام میده ، فحش میده به دیوار زمانه ، از این که صبح تا شب سر کار میره و دیگه تفریحی نداره، راجع به گوشواره های جدیدی که میخواد بگیره ازم میپرسه ، تلفن رو قطع میکنم ، چندتا عکس براش میفرستم میگم اینا فکر کنم ، بهت بیاد ، چندتا شوخی میکنه ، همون رو تموم میشه ، بهش میگم تو وقتی کنار آدمی همه چیز خوبه اما وقتی نیستم انگار نیستم میگه آره من حضوری آدم بهتری ام 

سه :

سین هر روز موزیک صبح به خیر میفرسته ، پیام داده بالاخره فهمیدم چطوری پول در بیاریم ، تو روابط هنری ات رو گسترش بده ، پشتش یه پست از رنکینگ بازیکن های تنیس فرستاده ، میپرسم عکس داری؟ مگه قرار نیست بری لیگ؟ میگه همون که تو با دوربین ات گرفتی رو میفرستم، میگم چهارشنبه منتظر خبرتم، میگه بعدش همون رو آمستردام؟ میدونم که میدونه اوضام بد خرابه ، واسه همین با هر تلاشی که ازش برمیاد یا نه سعی میکنه همه چیز رو برام خندون کنه

چهار :

خ برام پست مهاجرت فرستاده

میگم داری میفرستیم برم؟

میگه بفرستمت بری بهتر از اینه که وایسم خودکشی کنی، زودتربرو

رایحه ی چوبی ادویه ای


درارو باز کرده بودم، زمانمو ازاد ، گفتم امشب هیجان زنگ زدم به میم اومد بریم موتور سواری، باد توی موهام توی بلوار کشاورز، حاصل یه عمر زندگی میپیچید توی گوشم، رسیدیم خونه ، باندارو وصل کردیم بعدش یادمه دیگه نفس نمیکشیدم قلبم نمیزد، سرمو کردم زیر اب، اومدم بیرون گفتم نمیتونم نفس بکشم ، بینی عملی رو گرفت، قبل این اما یادمه وایسادم و توی صورتش زل زدم اگه شماها نگرفته بودینم الان مرده بودم الان راحت بودم، پشتش دیگه قلبم نمیزد، نفسم بالا نمیومد یه اسم گفتم زنگ زده بود که بیاد ،داشتم داد میزدم که میخوام بمیرم ، بذارید بمیرم، چرا هربار دستمو میگیرید نمیدونم چند دقیقه بود که داشتن نگاه میکردن ، اما ه اومد اروم زد تو صورتم گفت من اینجام، گوشی رو گرفت گفت من فلانی ام گفت ببرش بیمارستان، همونو دیگه قلبم نزد، همونو نفس نکشیدم،لحظه ی بعدی داشت لباسمو تنم میکرد توی اشک و نفس تنگی گفتم تو ، تو بوی allure chanel میدی شروع کرد خندیدن گفت خوب گفتی، لحظه ی بعدش یادم نیست گفتم برای همین بو که اینجایی همونو نفس نکشیدم ، همونو یادم نیست ، همونو قلبم نمیزد ، نمیدونم چقدر گذشته بود که دستمو گرفت ، گفت تو همیشه میخندی، تو همیشه ردیفی، حالا یه روز بگا رفتی، دستمو بوسید لحظه های بعدی یادم نیست، نمیدونم کجام ، لحظه ی بعدی میشنوم که فشارش نه روی چهاره، صحنه ی بعدی هیچ رگی توی بدنم نمونده که پیدا کنن، لحظه ی بعدی میخواد بند کفشمو باز کنه با همون گیجی خودم باز میکنم، رگ لعنتی رو پیدا کردن، توی هم همه ، یکی میپرسه، که کیهه ؟ عشقته؟ پرستاره میپرسه شوهرته؟ سرمو میذارم پایین ،نگاش میکنم میگه من میرم بیرون، لحظات بعدی یادم نیستم، خون دستم بند نمیاد، میذارن روش هر کثافتی که هست بمونه و بچکه همه جاا،لحظات بعدی یادم نیست، دستمو گرفته میگه یادته رفتیم کافه همونو بمون، همونو بترکون، بریم پیش دوستام، همونو با موهای خیس، خونی که از دستم میچکه از پله ها میرم بالا، یه شونه میگیرم موهامو شونه میکنم ، می شینم بین چندتا دختر که محاله درصدی بدونن چی شده، سکوت، یادم نمیاد چی گفتم، گفت که یه سگ داره اومدم نشون بدم گوشیم خاموش شد، از توی گوشیش نشونشون داد، لحظه ی بعدی داشتن عکس میگرفتن، صدام کرد بیا بیا اینور تر ، با همون موهای خیس، قلبی که حس نمیکردم، دستی که خونش بند نمیومد توی اون تصویر ثبت شدم، بقیه اش یادم نیست، رسوندم خونه، بقیه اش یادم نیست، صبح باز نفس ام  در نمیومد دیگه زنگش نزدم ، ترسیدم، احتمال دادم با سرعت فرار کنه، زنگ زدم میثم، شروع کرد حرف زدن، گذاشت داد بزنم، فحش بدم، از اول به همه چیز و همه کس ، همون بین پیام داد، گفتم خوبم، خوب نبودم، مرده بودم، بین پیام های تولدت مبارک.