صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج

نامه ی شماره یک


تمام باران ها ی  شهر را

خیس بودم از دور ،من 


من  سالخورده ترین زن  شهرم


جاان من 

زمان میافتد از ساعت

ساعت از زمین

گل از پیرهن


جاان من

پشت این پنجره که می ایستی

زیر این باران


می افتد

چراغ از شهر

شهر 

از ادم


جاان من

تصویر از منظره می افتد

پنجره از چشم

گل از پیرهن


بیا بیا بخواب

باید برایت من لالایی 

بخوانم


من ذکر تمام

لالا یی های این شهر را از برم

بخواب 

تا بیفتد

شهر از چراغ

چراغ از

ادم





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد