صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج

آهو به دست هیچکس آرام نیست..آهو که لخت ...که لخت...

خون بالا آورد و به تخت تکنفره کنار پنجره با پرده ی سفید فکر کرد..خون بالا آورد...خون..سرخ ..گرم ....سرد بود دستانش..سرد بود و آب بیرنگ...شیر آب را بست..خودش را روی ملحفه ها انداخت، بنفش...چشمانش را بست و فکر کرد به موهای دختر،کش کمر مانتوی دختر که همه با او فرق داشتند..فرق که مهم نبود..خون بالا  آورد...سرخ ... کنار بنفش سرد ...بالا می آورد خون...به حمام آفتاب فکر میکرد..به شین های دخترک که میزد محکم به نوک دندان های ارتودنسی شده ی سفیدش..با لب های دو متر بالا ترنقاشی شده از لب های سرخش..خون بود ...که فرق نمیکرد قبلن...که فرق دارد انگار حالا...خون بود..سرخ بود..گرم بود....تکرار میشود همه چیز...تکرار نمی شود هر چیز...فرق ندارد همه چیز...فرق میکند هر چیز...می آویزاند خود را به دیوار..سفید کنار سرخ..سرخ میشود دیوار...می آویزد...چنگ به چنگ..فرق به فراق خون..فرق نمیکند هیچ...فرق میکند همه چیز..دیوار به دیوار تکرار خون..تکرار میشود..کدر مبشود سفید..خون..خاطرش مکدر...تکرر..تکرر خون...خون به خون..فرق به فرق تکرار...ت..ک..ر..ا...ر....نمیشود همه چیز...

نظرات 1 + ارسال نظر
مان پنج‌شنبه 16 مرداد 1393 ساعت 12:25 http://jinook.blogfa.com

تخت یکنفره را بالا آورد
تاکسی زرد را بالا آورد
اندیشه را
تهرانسر را
سر درد را
آزادی را
دی را
رکعت چهارم شکست
رکعت سوم شکست
رکعت دوم فرو ریخت
از بخت بد و نامجو
و حمام های الکی.............
زدم به سیم آخر
کوچولو کوچولو کوچولو کجاییییییییییییییییییییی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد