من با سمفونی شماره ی ١٥ بتهون عاشق شدم ، اره درسته خیلی به نظر غلو میاد ولی من یهو افتادم رو میز بازی، میز بیلیارد و نمی گم ، میز بیلیارد و برای من نساختن،یه میز دایره ای قدیمی تا یادم میاد ، اره یهو افتادم اون وسط و تابلو ها دورم کردن، من شروع کردم به چرخیدن روی میز ، سماء نه، من رو برای سماء نساختن، من چرخیدم درست مثل بطری شیشه ای خالی ودکا روی میز ، چش که باز کردم سرم محکم خورد تو دیوار تنها چیزی که یادم میاد همه جا آبی بود، و تو داشتی روی سر پنجه ی پاهات یه تابلو میزدی به دیوار و من گالا بودم.