صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج

هفت

تو کارتنای بچه گی من 

همه ادم بدا داستان و برام عوض کرده بودن

جادوگر بدجنس سفید برفی رو کشته بود 

یا هانسل و گرتل رو دزدیده  و کشته بودن

یا شاهزاده ی تو سیندرالا 

سیندرلا رو از اون بالا پرت کرده بود بیرون

یا اون طلسم  قورباغه هیچ وقت نشکست

اره یادمه داشتم  میدیدم

که یهو یهو صدا ها پیچید تو هم

سرم و اوردم بالا دیدم

شیشه تیکه تیکه رفت تو سر بابام و خون روی.زمین

و بعدم با شدت بیشتری توی سر خودش میزد

فقط این تصویر توی ذهنم ازش هست

همونجاها که زیر پتو رو به روی تلویزیون کز کردم

فهمیدم بابام معشوقه هاشو از ما بیشتر دوست داره

یا شایدم مارو ، شایدم خودش

خودش و که خیلی دوست داشت

چایی نمیخورد ،فقط الکل

سرش و که میداشت روی زمین 

انگار که هیچ وقت زنده نبوده و

هیچ گهی نخورده

ولی من شب سرم و میزارم زمین

میشینم گه های خوردم و میشمرم

خونای روی زمین من و اون روز نترسوند

صدای جیغ مادرم هم نه

ارتباط آدما ترسوند

ادم ها من و ترسوندن

ادما با چشای وق زدشون نگام کردن

من پتو رو بیشتر روی سر خودم کشیدم

بیشتر رفتم توی زمین

انگار که اصلا هیچ وقت وجود نداشتم

https://soundcloud.com/bomrani/leaving-and-passing-by


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد