صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج

شانزده


پله های تنگ و کوچیک 

توی دالون بلند و میدوم 

بالا

روی پاگرد سوم

دنپایی هامو از پام در میارم

چادرم و محکم میکشم تو صورتم

زیر لب 

مدام الا بِذِکْرِ اللَّهِ  زمرمه میکنم

دستای سردم  دونه دونه

میکشم روی دیوارای اجری


 الا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ 

یهو بقضم میپیچه تو دالون 

بلند

دونه دونه میریزه روی دستام

و هق هق میشه

فریاد


 الا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ 

نمیدونم چند وقته 

سر نشستم اینجا


جمع و جور میکنم

که پاشم

که لبه ی چادر م 

گیر میکنه زیر پام

لیز میخورم 

سه پله پایین تر

همونجا میشینم

و چشامو میبندم


دوره میکنم با خودم

سه تا صورتی 

که دستام حفظکردن

احتمالا الان دارن توی دلشون رخت میشورن

احتمالا الان  صدای پاهام که داره کشون کشون

میره بالا رو شنیدن 


الا به الا به  الا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ 

 الا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ 

 الا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ 


باد میخوره تو صورتم

چادرم و باد میبره

پیرهنم تو باد برات

اخ نیستی که ببینی تکون میخوره


تنم شروع کرده به لرزیدن

چراغا از دور برام چشمک میزنن

ماه کامل نیست


  الْقُلُوبُ 

 الْقُلُوبُ 

الْقُلُوبُ 

با ترس و لرز

میشینم

رو لبه ی بوم

 پاهام و تکون میدم و زیر لب

  ثَبِّتْ لِی قَدَمَ صِدْق میخونم

دیگه اشک ندارم

فقط صدای استخونامه که میاد


روی لبه شروع میکنم به راه رفتن

راه رفتن...

پیرهنم برات


میرقصه تو باد 


 الا بِذِکْرِ ... تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد