صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج

کوتاه -بلند

همین چند وقت پیش بود که نوشتن و برای ذهن شاخ و برگ دهندم تعطیل کردم ولی خوب خودتون که بهتر میدونین بالاخره ادم مینویسه لای روزنامه ها ،توی دفتر،چرکنویس وبلاگ ،یعنی من اینقدر یه وقتایی توی هرچیزی مینوشتم که به هیچ چیز اتاقم نمیشد دست بزنن، یادمه روی اینه ی اتاقم با مداد سبز از اول تا اخر نوشته بودم، هرچی فک میکنم نوشته ها واضح نیست تصویرش هست ولی نمیتونم بخونم خوب من ازونا بودم که از اینه  برای لباس پوشیدن و چرخ زدن توش استفاده نمیکرد ،یادمه اولین بار که موهام و کوتاه کردم ده ،نه سال پیش بود ،اون موقع ها که ادم جوونه یهو قیچی رو ور میداره میذاره توی سیاهیای موهاش ،نمیترسه،خوب اولین بار که قیچی رو گذاشتم توی موهام واسه این بود که بگم بزرگ شدم،حتما الان توی دلتون میخندین من ولی دارم سعی میکنم پچ پچ های بیرون درو که هی اسمم توش تکرار میشه رو نشنوم،اها داشتم میگفتم دفعه ی یکی به اخر مونده که قیچی گذاشتم توی موهام ده سال بعد بود،حتی توی اینه نگاه نمیکردم ،زمین. نگاه نمیکردم،چشام بسته بود و باز که کردم کوتاه بود و زمین سیاه ،این دفعه واسه این بود که پیچیدن باد توی موهام واسه من نبود میگم حتی من واسه این که موهام بریزن روی شونم پیر بودم،پیری به سفیدی موها نیست به لرزش دستا که اگه بخوایم اونارم حساب کنیم هم دستام میلرزه هم موهام سفید شده داشتم چی میگفتم!؟ اها ولی الان یهو 

انگار بلندی موهام بهم میاد ،لرزش دستامم  کم شده،یعنی تقریبا دیگه نمیلرزن،دلم میخواست شیشه ی پنهون ویسکی توی کمدم الان بود میشستم 

با بطری سک سر میکشیدم ، بعد میخوابیدم کف زمین و پاکت پاکت سیگار که یادم بره کجام که یادم بره کجام که یادم بره ،ولی خوب من یادم نمیره

یعنی ،،،همین الان یادم میره،،،،ولی یادم نمیره،،،میدونین صدای پچ پچ توی سر ادم از صدای پچ پچ دیگرون خیلی بهتره من تحمل صدا ندارم، نمیتونم

صدای حرفای ادمارو،تلویزیون،صدای ماشینا،...رو همه رو باهم گوش کنم،من دلم میخواد در و ببندم چراغارو خاموش کنم و ایپدم و بغل کنم و بخوابم