صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج

رفتم یک گلدون برگ انجیری براش خریدم، خیلی خوشرو نیستم اینروزا، اما سعی خودمو میکنمو ، دیشب پیام دادم که من خیلی ادم مودی ای هستم یهو دیدی اومدم یه گوشه ساکت نشستم راستش این بود که میخواستم بگم من انرژی ندارم که سعی کنم خوشرو باشم و خوب مثلا وسیله ی سرگرمی و حتی دلم نمیخواد براش سعی کنم ، بهم پیام داد تو بیا دلت نخواست کونت رو بکن به ما با خودم بعد ساعت ها کلنجار رفتن پیام داده بودم، هزار بار نقشه ی کنسل کردنش رو ریخته بودم حتی اما خوب نگا کردم ببینم جنس مریم چیه ، دیدم شبیه پاستیل خوراکیه همونطور منعطف و رنگی رنگی این شد که پا شدم رفتم، باز اما سعی کردم انرژی بذارم ، بعد همین میشه که از جنگ شروع میکنم سر میزنم به این که امنیت نداریم، به اب و هوای رشت، به خیانت،به این که ایا خوبه که تهران نیستیم و مهاجرت ، خوب سعی خودمو کردم ، بعدش نشستم از بیرون نگاه کردم. به نظر خودم ترکیب مسخره ای بود ،چون انگار خودم نیستم .یه ادمه که یک سری تسک انجام میده که فقط انجام داده باشه شاید برای شما عادی باشه اما خوب برای ادمی مثل من عجیب بود ، انگار یه نوار رو از قبل ضبط کردن و پخش و مثلا تو داری میگی پیتزا میخوری اون جواب میده که خواستم دیوارارو رنگ کنم اما رنگ خیلی گرون شده
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد