صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج

مدام تکرار میکردم که چرخه ها تکرار میشوند مگر بفهمی کجای کار را اشتباه میکردی ، بلند بلند ، اینجا و انجا ، یکهو چند روز پیش خورد توی صورتم که ، اوهوووی ، میشنوی؟ نشستم لبه ی ایوان و فکر کردم به این که من فقط برای ادم ها دلسوزی کرده بودم ، شانه ی غم بودم اثبات این که ادم خوبی هستند و انقدرها هنوز کثافت نشده اند .چرا؟! چون احتمالا فکر کردم که هر فرصت دوباره ای ممکن است ادمی جدید بسازد ؟ درست عمل کرده بودم؟ راستش  را بخواهید ان موقع ها به این سوالات فکر نمیکردم فقط تلاش میکردم و وارد چرخه ها میشدم . به خودم امدم دیدم سیل باران مرا با خود برده ، بلند شدم و بلند بلند خندیدم بله بلند خندیدم ، خانم بینی عملی میگوید خشمت بهت میگه مراقب خودت باش, بلند شدم ،خودم را از همه ی چرخه ها بلند کردم و رفتم ، حالا صفحه ی بازی باز است اما یکی از تاس ها گم شده.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد