صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج


بستنی بهم میگه مهم نباشه برات بقیه چی میگن، این ادما الان یادشونه بعد یادشون میره، به خودت سخت گرفتی،راستم میگه به خودم سخت گرفتم دقیقا برای ادم های بی ارزش، برای کسایی که به پام نبودن ، شرف و انسانیت رو قورت دادن و قی کردن،واقعا فکر میکنم احترام و شخصیت کیارو نگه داشته بودم و چرا ؟! علت اصلیش این بود من هم سطح اینا نبودم، عملا ادم هایی که خودشون میدونستند کثافت اند و ارزش من بالاتر از خودشونه، اصلا فکر نکنید که من خودشیفته ای چیزی ام ولی من ادم خوبی ام چیزی که خیلیا نیستن،کارایی کردم که هزارتا ادم رو زمین برای بعضیا نمیکرد بلند و با افتخار میگم، از کارام ناراحتم؟ نه ، از این ناراحتم که جای اشتباه  برای ادم های اشتباه کردم، پای ادم هایی که خودشون می دونستند  کثافت ان وایسادم ادمایی که حالا به هر دلیلی نیستن، من میتونستم چیکار کنم؟! بگم اهان داری تو تک تک حرفات راجع به پست بودن و کثافت بودنت میگی یا نه از دنیای واقعی فرار میکنی، درسته؟! افرین مشکل داری یه بلاتکلیفی بزرگی یه علامت سوال که حتی نمیدونی با خودت چیکار کنی، من!؟ من تکلیفم معلومه میدونم کجام ، چی میخوام ، واره همونجا بود که باید میگفتم نیاز به کمک داری، میپذیری؟! دمت گرم ، نمیپذیری؟! کون لقت و در نهایت من اون کمک نیستم اما برای کمک میتونم همراهیت کنم ، نه که اوار خودتونو و زندگیتونو و گذشتتونو بندازید رو دوش من! دمم گرم که تونستم شرایط خودم و شمارو درست کنم ، شماهایی که واژه ی مرررررد رو فقط به دوش میکشید و از جوون مرد بودن فقط اسمشووو شنیدید ، من خیلی زن بودم و دممم گرم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد