صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج


راستش را بخواهید برای نوشتن تلاش میکنم، برای زنده ماندن حتی، بوی کفن شسته میدهم، بوی تاید، پرسیل، پاک،خانه را رها کرده ام روی اب،گفته اند باید رها کنم،شاید لازم است کاری نکنم،بگذارم خره از دیوار بالا برود،تخت را موریانه ها بجوند و مدام صدای خش خشان تا صبح بیاید،بگذارم مورچه های بال دار پرواز کنند و این خانه را فتح،میگویند لازم است قرص هایم را سر وقت بخورم، لازم است دکتر را ببینم،میخندم،نسخه ها را رها میکنم،میگذارم در اغوش بگیردم، دستمم را بگیرد، توی اتوبوس مینشینم و هوا کم میشود و ترس از جای بسته ی متحرک دارم، اتوبوس، اسانسور، خانه،شاید لازم باشد کاری نکنم، بگذارم سگم روی تمامی فرش ها بشاشد، فرش ها را پاره کند، گاز بگیرد مرا و بطری های اب معدنی را گاز بگیرد و لباس هایم را پاره کند، حای لازم هست به الف کاری نداشته باشم بگذارم ظرف ها را بشورد، داد نزنم،حرف نزنم،بگذارم زندگی کند، باشد،بگذارم میم به جای من تصمیم بگیرد که حتما کم تر به گاا بروم،شاید لازم هست که هیچ تصمیمی نگیرم و این خانه را روی اب رها کنم تا مارهای حیاط یک به یک روی سنگ فرش ها زیر باران شمال ، زیر عطر یاس باغچه به اب فرو رود.همیشه که نباید من کاری بکنم.از من میخواهمد که کاری نکنم.توی لیست اضطرار تراپیستم بروم که نفس که کم اوردم بگوید فکر کن که گلی را بو میکنی شاید باید بگذارم بوی گل در بوی کفن و خزه و لجن و گل و لای و شاش سگم و کثافت ظرف ها بپیچد و من کاری نکنم، دکتر میگوید شاید پنیک را فراخوانی میکنی ، من هیچ کار نمیکنم ، هیچ چیز را فرا نمیخوانم،و لازم است بگذارم همینجا توی همین خانه یک بار برای همیشه غرق شوم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد