صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج


میدانم که وقت خداحافظی است، باید بروم، خداحافظی را هم مثل کارهای دیگر بلد نیستم، ان قدر صبر میکنم که به کثافت بیوفتد مثل همان توت فرنگی ای که دوستشدارم، دلم میخواهد بخورم و برای فرصتی گذاشته ام که بشود با خیال راحت خورد ، اما نمیخورم، میگندد، افسوس میخورم و سرزنش، میخوام بگم من حتی برای کپک توت فرنگی خودم را سرزنش میکنم چیزی طبیعی، فرایند پوسیدگی به هزار و یک علت ، حالا چیزی هست که نمیفهممش، تصادفا با فردی طرف هستم که دهان ندارد، صدا ندارد، اغوش دارد، و خوب این کافیست ، میتوانم تا ابد خود را سرزنش کنم، میتوانم خداحافظی کنم ، بروم و این بار شاید کم تر خودم را سرزنش کنم، من هیچ درکی از دهان نداشتن ندارم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد