صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج


وقتی کاری از دستم بر نمی اید کلافه میشوم، تا وقتی خودم توی اتاق خودم بازی  میکنم کلام یادم میماند به تماساچی که میرسد دستپاچه میشوم، احتمالا چون صرفا دهان ندارد، نگاه نمیکند ، تصمیم نمیگیرد.رو به روی من سه در مختلف گذاشته اند و در ها هرکدام نیمه باز مانده، تا دیروز اتاق شماره سه را انتخاب کرده بودم، روز بعد نور افتاب زیر در دو توجه ام را جلب کرد ، سمت اتاق یک اما نمیروم، این شاید خودش پیشرفت خوبی باشد ،شاید عقب نشینی، دارم سعی میکنم تماشا چی باشما منتها من فقط سعی میکنم، برای همین توی سینما خوراکی نمیخرم، بعد از فیلم سیگار نمیکشم ، به جای ان استرس میگیرم، غذا نمیخورم ، توی دلم در شماره سه را باز میکنم میبندم، در شماره دو را باز میکنم ، نور اتاق گول زندده است بین دو و سه در رفت و امدم و تو هیچ دری باز نمیکنی چون تو صرفا تماشاگریو تماشاگر نهایتا بازیگر را دنبال میکند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد