گل های قرمز و سبز از دستم رفته بالا، یه شیشه کهکشان دارم بنفش، میگن بنفش کهکشانی اما، مشکیه یکم روشن، باهاشون غریب ام، هی راه میرم هی نگاه میکنم، بازوم کبود شده انگار جای پنج تا انگشته که کشیده باشتم از یه ماجرا بیرون، نشستم میلرزم پتو رو میکشم روی خودم، رمق نداشته امو اما جمع کردم ، گربه ی افسانه از صبح نشسته خیره شده به من، زنگ در خورد، این نوشته همینجا تموم میشه