یک
نمیبینی اش، پیدا نمیکنی اش، درست مثل صبحی که بیدار میشوی، نور کمی در اتاق پیچیده، پهلو به پهلو میشوی، دستت را به هوای موهایش جلو می بری و نیست، خیلی وقت است که رفته است و یا هیچ وقت انجا نبوده است، کنار تو، پهلو به پهلو.
دو
نمیبینی اش ، پیدایش نمیکنی درست مثل صبحی که گرگ و میش است، صدای جیرجیرک ها می اید، بوی نم باران را میشنوی ، پهلو به پهلو میشوی، به هوای موهاش دست هاید را جلو میبری ، خیلی وقت است که نیست و یا خیلی وقت است که رفته است، دست خط اش اما روی میز کنار تخت است.
سه
دوست داشتنش را باید بین خط ها ، سفیدی کاغذها، حاشیه ها،کلمه هایی نامربوط و یا شاید مربوط پیدا کنی.