صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج

۱-۱


آدم مهربونیه، یعنی حتی لازم نیست بگم ته چشم هاش مهربونه، همین که چشماش رو نگاه کنی میفهمی، بینی اش یه قوس خیلی ریز داره که خیلی خوشم میاد، از این که کناره های موهاش رو هم بذار پشت گوشش هم.یه حالت های ریزی داره، ازونایی که یهو به خودت میای میبینی داری بلند بلند میخندی، بعد یه نگاه میکنی به خودت میبینی بعد چند ساله که صدای خنده ات اینجوری حجم یه باغ رو پر کرده. میدونی چیش عجیبه؟ حس غم نداره، وقتی هست انگار همه چیز وایساده و درست توی همون لحظه ای هستی که باید باشی. یه حس خیلی خوبی بهم میده ، جدیدا یاد گرفتم اسمش حس امنیته. نکته ی جالب این ادم اینه که قسمت تاریک امو بر نداشته، حتی وقتی صدام میزنه، با اخر اسمم صدا میکنه، عجیبه که این همه عمر کرده باشی و کسی با اخر اسمت صدات نزده باشه، حداقل برای من که اینطوریه. بغل کردن بلده، پس ات نمیزنه، یهو وسط زمین و هوا ولت نمیکنه ، اگه داره بغل میکنه بغل میکنه و اگر نمیکنه نه، میخوام بگم یا یه کاری رو درست انجام میده یا نه، نصف و نیمه نیست، با تقریب خوبی همونجایی هست که باید باشه، چیز جدیدیه، حس جدیدیه، ادم جدیدیه ولی اونقدری هست که وقتی صبح پا میشم پنجره رو باز میکنم یهو بگم ، من خوشحالم، و اینقدر برام عجیب باشه که این حس رو دارم، خوشحالی که توش غم نیست. خوش حالی که خودم میفهمم واسه وقتیه که یه نفر جفت پا تو زمین تو وایساده و صدای تشویق اش رو میشنوی . صدای خنده هاتونو میشنوی.خوشحالی این که اگه دستشو گرفتی کشیدیش زیر  بارون که ببوسیش ، پا پس نکشیده، نگران سرما خوردنش نبوده، باهات اومده ، بهت غر نزده، بداخلاقی نکرده که چه کاریه و اولین بوسیدن زیر بارونت توی یه شهر جدید رو باهات ثبت کرده.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد