صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج

این بازی منجر به برنده شدن هیچ کس نمیشود.


یادم  نمیاد اخرین چیزی که نوشتم چی بود ، زحمت چک کردن اش رو هم  نمیکشم، جسم ام خیلی سنگین تر از خودم شده، درست نمیدونم دارم چیکار میکنم ، ه دو چشم میپرسه که چه کمکی میتونه بکنه، قاعدتا بهترین سواله ، اما خوب قرار نیست بهترین جواب و درست ترین اش رو بشنوه ، چون  فکر نکنم بتوونه روی پاهاش وایسه ، شین وسط کله ی کیری ام با صدای تو دماغی کرونا گرفته ای میگه ببینم تو رو ، جواب درست و کافی رو میخوام بدم ، میخوام بگم نیستم ، جای خالی، اما خوب نمیگم چون خیلی دوره الان که دارم واسه شما این چیزها رو که سر و ته اش رو مثل خودم نمیدونید تعریف میکنم چشمم خورد به چمدون قرمزی که صرفا چون ارزون بود خریدم ، کنارش یه چمدون دیگه است که مامانم خریده بود و رسید به من ، زندگیم شده دوتا چمدون که هی با خودم میبرم و میارم ، دلم میخواد پیچ صدای آدم هارو ببندم و‌ فرار کنم توی بغل کسی، نیست . یعنی هست ، خیلی دوره ، من که با دوچرخه ای که درطت بلد نبودم سوار شم هی مینداختم تو‌سراشیبی و‌با مغز میرفتم تو جدول ، حالا هی ترمز دستی ماشین ها رو‌میکشم و میگم ، هی، احتیاط شرط عقله، هفته ی پیش به ستاره گفتم میخوام بمیرم ، ترجمه کرد عدم تعلق و درک نشدن. بیراه نمیگه ها ، احتمالا اگه یه جایی این اتفاق درست و حسابی میشد ، حتما اینطوری نمیشد. شیشه ی امیدم رو با توپ هفت سنگ زدم توش،شکست.با ف حرف میزدم ، دلم برای رقیق بودن اون روزهام سوخت ، یاد رفتار های مریضگونه ای که باهام داشتن افتادم و یک لحظه یادم افتاد که جنگیدم که مثل امثال  شما تافته های جدا بافته نباشم ، حالم از خودم بهم خورد ، پیام دادم تو مسئول مراقب از خودتی نه هیچ کس دیگه تا خونه ی اخر برای ادم ها ندو ، پایان پیام. همونو سیگار رو‌  روشن کردم، دیدم که چه ادم بیچاره ای بودم، احتمالا برای قماش ادم های هلاک کن ، خنده دار. درست مثل وقتی که دوتا ادم رو میذاشتن توی قفس که برای زنده موندن تلاش کنن و قماش پادشاهان انگور به دهان میریختند و میخندیدند، و‌حتما فکر میکردند که ما چقدر فرق داریم ، چه شاعرانه گاها چه یونیک ، از بوی کثافتی که خورد زیر دماغ ام از اون نقش کشیدم بیرون ، جای من پیش قماش شاعر مسلک ها، تارک دنیاها، سختی دیده های ادایی نیست ، هنوز اونقدر کثافت نشدم، حداقل نه مثل شما.

ه دو چشم بهم پیام داد، گفتم یادم نمیاد ، لاست شدم، من همینطوری توی دنیا لاست شدم عزیزم، میخوای یادم باشه بعد از چندمی ، چه گهی خوردم و چه جمله ای گفتم؟ من همین الان هم‌نمیدونم دارم‌چه گهی میخورم،پشتش سوال میکنه یعنی اینقدر از …. با آدم جدید میترسی؟  بستگی داره داری با من الان حرف میزنی یا من الان.نگفتم نوشتم که اره میترسم ، من اونی ام که هی از صخره ها پریده پایین ، الان دیگه نمیره بالای صخره ، الان میگه ببین پریدن وقتی زیرش معلوم نیست کسشره، میگه میفهمم ، به هرحال احتمال داره اون زیر فکر کنی میگیرنت اما نگیرنت هم ، میگم اره احتمال بگایی رو اما میتونم کم کنم، مینویسه منطقیه

نمیفهمه اگه میفهمید با همین حسش وایمیساد بغلم میکرد و نمیذاشت که با سرعت فرار کنم. دلم میخواد که از صخره بپرم اما از صخره ی خودم و یکبار برای همیشه یه پریدنی داشته باشم که منجر بشه به رفتن، همیشه رفتن.راستش نمیترسم از صخره ی تو بپرم ،اما نمیخوام بشم قماش ادم های کثافت و این خونه ی اخر رو اگه برم از نردبون منچ بالا میرم تاس ام جفت شیش میاره و اونوقت به خودم میام که دارم انگور میخورم ، میخندم ، چیزی که من نیست برای همینه از این میترسم .اخرین باری که گاردم رو اوردم پایین خودم مردم ، یه توپ تنیسم پرت شد توی صورتم.تو اما اقای استراتژیستی بازی بلدی، دکستر میگفت این ادما بازی خودشونو بلدن توی بازی خودشون کارایی که میکنن درسته اون کسی مقصر میشه که اینو دیده و بازی کنه، اما من پی مقصر نیستم، پی اینم که تو که گشتی منو پیدا کردی و استراتژی این بازی سخت و هولناک رو بلد باشی و از صخره ی خودت پرتم نکنی چون پرت کردنم منتهی به کثافت شدنم میشم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد