صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج

رایحه ی چوبی ادویه ای


درارو باز کرده بودم، زمانمو ازاد ، گفتم امشب هیجان زنگ زدم به میم اومد بریم موتور سواری، باد توی موهام توی بلوار کشاورز، حاصل یه عمر زندگی میپیچید توی گوشم، رسیدیم خونه ، باندارو وصل کردیم بعدش یادمه دیگه نفس نمیکشیدم قلبم نمیزد، سرمو کردم زیر اب، اومدم بیرون گفتم نمیتونم نفس بکشم ، بینی عملی رو گرفت، قبل این اما یادمه وایسادم و توی صورتش زل زدم اگه شماها نگرفته بودینم الان مرده بودم الان راحت بودم، پشتش دیگه قلبم نمیزد، نفسم بالا نمیومد یه اسم گفتم زنگ زده بود که بیاد ،داشتم داد میزدم که میخوام بمیرم ، بذارید بمیرم، چرا هربار دستمو میگیرید نمیدونم چند دقیقه بود که داشتن نگاه میکردن ، اما ه اومد اروم زد تو صورتم گفت من اینجام، گوشی رو گرفت گفت من فلانی ام گفت ببرش بیمارستان، همونو دیگه قلبم نزد، همونو نفس نکشیدم،لحظه ی بعدی داشت لباسمو تنم میکرد توی اشک و نفس تنگی گفتم تو ، تو بوی allure chanel میدی شروع کرد خندیدن گفت خوب گفتی، لحظه ی بعدش یادم نیست گفتم برای همین بو که اینجایی همونو نفس نکشیدم ، همونو یادم نیست ، همونو قلبم نمیزد ، نمیدونم چقدر گذشته بود که دستمو گرفت ، گفت تو همیشه میخندی، تو همیشه ردیفی، حالا یه روز بگا رفتی، دستمو بوسید لحظه های بعدی یادم نیست، نمیدونم کجام ، لحظه ی بعدی میشنوم که فشارش نه روی چهاره، صحنه ی بعدی هیچ رگی توی بدنم نمونده که پیدا کنن، لحظه ی بعدی میخواد بند کفشمو باز کنه با همون گیجی خودم باز میکنم، رگ لعنتی رو پیدا کردن، توی هم همه ، یکی میپرسه، که کیهه ؟ عشقته؟ پرستاره میپرسه شوهرته؟ سرمو میذارم پایین ،نگاش میکنم میگه من میرم بیرون، لحظات بعدی یادم نیستم، خون دستم بند نمیاد، میذارن روش هر کثافتی که هست بمونه و بچکه همه جاا،لحظات بعدی یادم نیست، دستمو گرفته میگه یادته رفتیم کافه همونو بمون، همونو بترکون، بریم پیش دوستام، همونو با موهای خیس، خونی که از دستم میچکه از پله ها میرم بالا، یه شونه میگیرم موهامو شونه میکنم ، می شینم بین چندتا دختر که محاله درصدی بدونن چی شده، سکوت، یادم نمیاد چی گفتم، گفت که یه سگ داره اومدم نشون بدم گوشیم خاموش شد، از توی گوشیش نشونشون داد، لحظه ی بعدی داشتن عکس میگرفتن، صدام کرد بیا بیا اینور تر ، با همون موهای خیس، قلبی که حس نمیکردم، دستی که خونش بند نمیومد توی اون تصویر ثبت شدم، بقیه اش یادم نیست، رسوندم خونه، بقیه اش یادم نیست، صبح باز نفس ام  در نمیومد دیگه زنگش نزدم ، ترسیدم، احتمال دادم با سرعت فرار کنه، زنگ زدم میثم، شروع کرد حرف زدن، گذاشت داد بزنم، فحش بدم، از اول به همه چیز و همه کس ، همون بین پیام داد، گفتم خوبم، خوب نبودم، مرده بودم، بین پیام های تولدت مبارک.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد