صفحه ی پنج
صفحه ی پنج

صفحه ی پنج

بوی خاک توی کفن

یک:

صاد آدم جالبیه، با این که خیلی دوره ، اما میدونه کجا چی بگه که دوری رو پر کنه ، میتونه یه لیست درست کنه از چیزایی که ازم دوست داره، حالت چشمام، موهام که تارهاش کلفتن ،کله شقی ام،داستان داشتنم، مهربون بیدار شدنم،رنگ پوستم، از پس خودم بر اومدن ،شکل دماغم،این که کسی وقتی من هستم اطرافش نمیتونه بهش کس بگه، رفیق داشتن زیادم  رو،فکر میکنه سفرهامون خوش میگذره میترسه لوس باشم ، پایه ی قهوه هاش نباشم ،از این هم میترسه که ناراحت که میشم  ، ساکت میشم.

میدونه اگه دیر بیاد خونه ،حواسم به همه چیز بوده ، خوش گذروندم ، زندگی کردم ، نگران کار و پول امه

بهم یاد میده خودشو که اگه رفت عقب من نرم عقب ، بهم میگه من هیچ وقت نمیرم نهایت دورتر وایمیسم اما همیشه هستم.

نگاهشو به اطراف دوست دارم ، براش میگم که موزیک میذاشتم راه میرفتم و شکل ادم هارو نگاه میکردم ، یه پست میفرسته میبینم چندین سال پیش همینا که کفتم رو نوشته وقتی که تند تند خیابونارو زیر بارون راه میرفته و تا اخرین شات دوربین اش عکس میگرفته

به بینی عملی میگم اما ، من از این مدل دوست داشتن میترسم، همیشه همینجاها بوده که همه غیب شدن، گفت تو خودت اینکارو نمیکنی؟

صاد اما گفت که میدونه که من اینکارو میکنم ممکنه یهو غیب شم.

بینی عملی بهم گفت این جند هفته چرا بهش گفتم یه جمله بهم بگه چرا وقتی داشتم خودکشی میکردم بهش زنگ زدم ، گفتم چون دلم میخواد وقتی که میمیرم یکی که درک ام میکنه دستمو بگیره تا من اروم تر بمیرم.

مکالمه رو بستم رفتم توی حیاط ، نشسم روی خاک ، بارون  بود ، شروع کردم سنگ پرت کردن ، فکر کردم که زندگیم یه سفرنامه است و با زندگیم چیکار کردم که اینطوری مردم ، همینطور که داشتم گریه میکردم بهم پیام داد نبینم ناخوشی خوشگله ، امروز ندیدمت ، گفتم کلی عر زدم گفت همینو میخوام ببینم…

من اما میدونم که از این میترسه که اگه ببینتم میترسه که به دلش نشینم یا اون به دلم …

دو :

ه چند روزه که کم و زیاده ، یه وقتایی پیام میده ، فحش میده به دیوار زمانه ، از این که صبح تا شب سر کار میره و دیگه تفریحی نداره، راجع به گوشواره های جدیدی که میخواد بگیره ازم میپرسه ، تلفن رو قطع میکنم ، چندتا عکس براش میفرستم میگم اینا فکر کنم ، بهت بیاد ، چندتا شوخی میکنه ، همون رو تموم میشه ، بهش میگم تو وقتی کنار آدمی همه چیز خوبه اما وقتی نیستم انگار نیستم میگه آره من حضوری آدم بهتری ام 

سه :

سین هر روز موزیک صبح به خیر میفرسته ، پیام داده بالاخره فهمیدم چطوری پول در بیاریم ، تو روابط هنری ات رو گسترش بده ، پشتش یه پست از رنکینگ بازیکن های تنیس فرستاده ، میپرسم عکس داری؟ مگه قرار نیست بری لیگ؟ میگه همون که تو با دوربین ات گرفتی رو میفرستم، میگم چهارشنبه منتظر خبرتم، میگه بعدش همون رو آمستردام؟ میدونم که میدونه اوضام بد خرابه ، واسه همین با هر تلاشی که ازش برمیاد یا نه سعی میکنه همه چیز رو برام خندون کنه

چهار :

خ برام پست مهاجرت فرستاده

میگم داری میفرستیم برم؟

میگه بفرستمت بری بهتر از اینه که وایسم خودکشی کنی، زودتربرو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد