-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 آذر 1401 23:51
تصویر و تصور ادم ها به لغات باهم فرق میکند، به مرور تفسیرمان از هرچیز کم رنگ میشود و بعد امید داریم که هنوز وجود داشته باشند و بعد دیگر مطمعن هم نیستیم که ان لغات دیگر معنی داشته باشند. بروز احساسات ادم ها متفاوت است ، کسی غذا میپرد، کسی محبت کلامی میکند، کسی بروز نمیدهد که خودش شکلی از بروز احساسات است. اسم امشب را...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 آذر 1401 00:00
سلام نور دودیده سلام جان دلم حالا که نشسته ام در خانه ای میان درخت های پرتقال و لیمو و الو، همانطور که ان روز روی نیمکت های کاخ سعد اباد نشسته بودیم و به تصویر میکشیدیم ،این نامه را برایت مینویسم ، هایده توی گوشم میخواند ، درست مثل ان روز ، توی میدان ازادی که از دور می امدی و من تمام لحظات و لبخندت را هزاران بار توی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 آبان 1401 23:45
میخواهم چیزی بنویسم .حرفی بزنم.دهانم اما مزه ی خون میدهد.
-
S-H one-zero-one-five-one
دوشنبه 2 آبان 1401 01:13
گوش کردن. https://youtu.be/eZc16uncwnQ
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مهر 1401 23:15
همین https://soundcloud.com/echolalia-ir/opsay9kxz5li?utm_source=clipboard&utm_medium=text&utm_campaign=social_sharing
-
ماست بدن هلو یا ماست میوه ای هلو
پنجشنبه 24 شهریور 1401 15:37
این پست میتواند ادامه ی پست قبل باشد، میتواند نباشد. صفحه را باز کردم، توی اشپزخانه میم نشسته ام، چایی رو به رویم طبق معمول یخ کرده و من حس خالی بودن دارم، نه تهی بودن، شاید سبک بودن که چون عادت ندارم ، برایم عجیب است، عجیب است که ادمی چیزهایی را که عادت نداشته یا نکرده است را عجیب بپندارد، مثل یک شنونده ی خوب، ذوق...
-
رول مرغ با سس نمیدانم چی یا میتوانم عکسش را برایتان ارسال کنم
یکشنبه 13 شهریور 1401 10:16
یک چیزی یک جایی به ذهنم سپردم که بعد بیایم اینجا برایتان بنویسم، منتها یادم نیست، پس طبق معمول هرچه به ذهنم میرسد میگویم اگر عالیجنابان ناراحت نشوند،که به تخم های نداشته ام هم نیست،سوار تاکسی شدم، همان اسنپ شما که گزینه ی من عجله دارم اضافه کرده و عجله هم نداشته باشی باید عجله کنی که پول بیشتری بدهی ، در این زمینه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریور 1401 00:16
یک نمیبینی اش، پیدا نمیکنی اش، درست مثل صبحی که بیدار میشوی، نور کمی در اتاق پیچیده، پهلو به پهلو میشوی، دستت را به هوای موهایش جلو می بری و نیست، خیلی وقت است که رفته است و یا هیچ وقت انجا نبوده است، کنار تو، پهلو به پهلو. دو نمیبینی اش ، پیدایش نمیکنی درست مثل صبحی که گرگ و میش است، صدای جیرجیرک ها می اید، بوی نم...
-
میگویند کشت دوم برنج کیفیت بهتری دارد.
دوشنبه 31 مرداد 1401 00:08
دست خودم را کشیدم بیرون، به توصیه ی نفری، دوستی یا هر عنوانی که شما دوست دارید از درخت الو بالا رفتم، نشستم و حرف های دکتر نون رو با خودم مرور کردم، تو کلا ادم خوشحالی نیستی، تو گاها افسرده تری یا همچون چیزی و خوب کرکتر قوی ای داری، از لغت کرکتر استفاده کرد دقیقا، و این قسمت داستان رو اما درست گفت. تمام دو ساعتی که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مرداد 1401 11:51
دلم میخواست براش تعریف میکردم که باران همه جا را برده، که فلان دوره ی زبان را گذرانده ام یا از فلان دانشگاه اریزونا انلاین ، فاند گرفته ام و به انلاین بودن و چرت بودنش ناله کنم, ,دلم میخواست تلفن بزنم و راجع به کار جدید و مدرسه بگویم ، از کار خودم ، بگویم خیلی چیزها عوض شده، خیلی چیزها همان شده که گفتیم اما خوب تو زنگ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 مرداد 1401 09:47
اگر هنوز، مسیری باز است، حتی یک ابگیر کوچک، حتما چیزی در جریان هست ،هنوز
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 تیر 1401 00:49
دفتر خاطراتم رو خونده بود یک صفحه نوشته بود و خط زده بود، جز چند خط، تو خود را محور جهان میدانی و فکر میکنی جهان حول و محور تو میگردد و… منتها فرصت نشد بنویسم، بگویم ، در من کسیست شاهد مرگ و زوال خود، من از من نوشتم چون تنها کسی بود که فکر میکردم میشناسم، تنها کسی بود که میخواستم گم نشود، من اخرین مسافر روی صندلی،من...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 تیر 1401 01:01
مرضیه بهم پیام داده، از جواب طفره میرم، چون احتمالا من جا موندم، عقبی چیزی افتادم و از بیرون به نظر میاد از پتانسیل هام استفاده نکردم و خوب درسته گور پدرشون اما تا وقتی که خودم ندونم این گزینه درسته، نوشته خبر ها رو میخونم حتما زندگی وسط اون اوضاع فضاحت بار سخته و بدتر از خبرهاشه ، براش نوشتم: میدونی گاهی فکر میکنم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 تیر 1401 20:37
یک خستگی عظیم ام.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 تیر 1401 18:50
توی ذهنم بالا و پایین کردم چیزی بنویسم، راجع به نزدیک شدن به اشیا یا چیزی به عنوان این که چیزی وحشتناک است، منتها ذهنم خفه نمیشود، نمیتوانم تمرکز کنم ولی مینویسم ، توی ذهنم هست هنوز کلمه نشده و ولش کنید احتمالا شما نمیفهمید ، من هم نمیفهمم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 تیر 1401 11:36
زندگی توی لحظه چیز خوبیه، مطلقا قرار نیست متن انرژی مثبت بخونید،زندگی توی لحظه یعنی موبایلت رو یادت بره، موزیکی که داره پخش میشه رو کامل گوش کنی ، ذهنت شروع نکنه همه چیز و همه کس رو براش الگوریتم بکشه ، شاید بگید این که چیز عجیبی نیست، اما خوب این چیز عجیبی نیست، این نرمال شما رو من ندارم، قطعا هم تاکییدی بر عجیب و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 خرداد 1401 18:55
هوا گرم شده، شرجی، پنکه خریدم بدونه پیچ، مجبور شدم دو روز پنکه را معلق روشن کنم با احتمال پرتاب به صورتم، واقعا نمیخواستم از پنکه ام بنویظم ، اما این سکوت باید تمام میشد، دوست داشتم میگفتم دارم کارهای جدید میکنم، نمیکنم همان ادامه ی قبلی هاست ، شاید تلاشی جدید، چشمش اب مروارید اورده، همینطور که لاک قرمز را به دستش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 خرداد 1401 16:54
ژان می گوید ، خاطره بنویس، روزانه بنویس ، با جزییات بنویس ، این که جعبه توتونت چه شکلی دارد، تا بعدا برگردی نگاه کنی که چطور می دیدی،بیراه نمیگوید ، نگاه میکنم میبینم حرامزاده ها بیشتر از نوعی دیگر از ادمیان جوری رفتار میکند که تو مقصری ، که تو کم بودی، گیرم که اشارات نظری هم گاهی که میل شان کشید بکنند به تو و قربان...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 خرداد 1401 22:32
یک فکر میکنم که تقصیر من است که فلان روزها حرف نزدم، نگفتم ناراحتم یا عصبانی، زنگ میزنم ، جواب نمیدهد، پیام میدهد که برای این ٥ دقیقه ها دیر شده، فکر میکنم که باید این ها را میگفتم مینویسم ، سند میکنم، میبیند، جواب نمیدهد. دو مثل همیشه فکر میکنم که کم کاری کردم، باید بیشتر پشتیبانی میکردم ، باز فکر میکنم نکند به من...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 خرداد 1401 13:22
حالا قبلا غم با من زاده شده بود ، الان عصبانیت
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 خرداد 1401 18:23
گل های قرمز و سبز از دستم رفته بالا، یه شیشه کهکشان دارم بنفش، میگن بنفش کهکشانی اما، مشکیه یکم روشن، باهاشون غریب ام، هی راه میرم هی نگاه میکنم، بازوم کبود شده انگار جای پنج تا انگشته که کشیده باشتم از یه ماجرا بیرون، نشستم میلرزم پتو رو میکشم روی خودم، رمق نداشته امو اما جمع کردم ، گربه ی افسانه از صبح نشسته خیره...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 اردیبهشت 1401 10:20
حتی ، سگ ام هم مرا صاحب خودش نمیداند.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 اردیبهشت 1401 00:48
وقتی کاری از دستم بر نمی اید کلافه میشوم، تا وقتی خودم توی اتاق خودم بازی میکنم کلام یادم میماند به تماساچی که میرسد دستپاچه میشوم، احتمالا چون صرفا دهان ندارد، نگاه نمیکند ، تصمیم نمیگیرد.رو به روی من سه در مختلف گذاشته اند و در ها هرکدام نیمه باز مانده، تا دیروز اتاق شماره سه را انتخاب کرده بودم، روز بعد نور افتاب...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 اردیبهشت 1401 18:32
کاش بتونم سر یه تصمیم بمونم ، چه وضعیه اخه
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 اردیبهشت 1401 16:17
همیشه فکر میکردم شاید دو قدم دیگر مانده باشد به رسیدن و اگر بر ندارم اشتباه کرده ام، فارغ از ان که من ١٠٠٠ قدم پیشتر رفته بودم، اینبار دو قدم را بر نمیدارم، میسپارم دست دیگری.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 اردیبهشت 1401 10:39
میدانم که وقت خداحافظی است، باید بروم، خداحافظی را هم مثل کارهای دیگر بلد نیستم، ان قدر صبر میکنم که به کثافت بیوفتد مثل همان توت فرنگی ای که دوستشدارم، دلم میخواهد بخورم و برای فرصتی گذاشته ام که بشود با خیال راحت خورد ، اما نمیخورم، میگندد، افسوس میخورم و سرزنش، میخوام بگم من حتی برای کپک توت فرنگی خودم را سرزنش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 اردیبهشت 1401 22:58
درست است، چیزی در آن میان وجود داشت، اما نه انقدر محکم، نه انقدر متقاعد کننده
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 اردیبهشت 1401 20:35
هیروفانت
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 اردیبهشت 1401 18:36
این سطح از تناقض، این سطح از چند نفر بودن، این سطح از هر بار متفاوت بودن از کجا میاد ؟ چرا من طبق هیچ معادله ای درکی از این نوع ادم ها ندارم؟ بینی عملی میگه خودت این ادم هارو انتخاب میکنی ،من اینطور فکر نمیکنم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 اردیبهشت 1401 22:55
راستش را بخواهید برای نوشتن تلاش میکنم، برای زنده ماندن حتی، بوی کفن شسته میدهم، بوی تاید، پرسیل، پاک،خانه را رها کرده ام روی اب،گفته اند باید رها کنم،شاید لازم است کاری نکنم،بگذارم خره از دیوار بالا برود،تخت را موریانه ها بجوند و مدام صدای خش خشان تا صبح بیاید،بگذارم مورچه های بال دار پرواز کنند و این خانه را...